کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بسد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: vussat] ‹وسد، بستا› (زیستشناسی) [قدیمی] bo(e)ssad مرجان: ◻︎ سیاهش مژه دیدهها قیرگون / چو بسد لب و رخ همانند خون (فردوسی: ۱/۱۷۳).
-
جستوجو در متن
-
بسدی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به بسد) [قدیمی] bo(e)ssadi ۱. به رنگ بسد؛ سرخرنگ.۲. تهیهشده از بسد.
-
پرنون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹برنون، پرنو، برنو› [قدیمی] parnun = پرنیان: ◻︎ نپرد بلبل اندر باغ جز بر بسّد و مینا / نپوید آهو اندر دشت جز بر قالی پرنون (قطران: ۳۳۳).
-
نمتک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] namotk ۱. کیل سرخ؛ زعرور: ◻︎ نمتک و بسّد نزدیکشان یکی باشد / از آنکه هردو بهگونه شبیه یکدیگرند (؟: لغت فرس: نمتک).۲. آلبالو.
-
وسد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: vussat] [قدیمی] vossad بسد؛ مرجان: ◻︎ نگار من به دو رخ آفتاب تابان است / لبی چو وسد و دندانکی چو مروارید (اسدی: لغتنامه: وسد).