کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بستۀ سخت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [پهلوی: bastak] baste ۱. منجمد؛ فسرده.۲. سفتشده.۳. بندشده.۴. پیوسته به چیزی یا جایی.۵. کسی که با دیگری خویشی و قرابت دارد؛ خویش.۶. (اسم) لنگۀ بار، بقچه، و کیسه که در آن چیزی گذارده یا پیچیده باشند.۷. گرهخورده.۸. تعطیل: مغازهها بسته بو...
-
بسته بندی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) bastebandi ۱. عمل بستن چیزی.۲. بستن چیزهایی در جعبه یا قوطی یا لفافه.
-
بسته کشتی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بستهکستی› bastekošti در آیین زردشتی، کسی که کشتی بر کمر بسته باشد.
-
گره بسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) gerehbaste ۱. گرهدار؛ آنچه بر آن گره افتاده.۲. [قدیمی، مجاز] پیچیده.
-
دل بسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] delbaste دلباخته به کسی یا چیزی؛ عاشق؛ علاقهمند.
-
زبان بسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [مجاز] zabānbaste ۱. خاموش؛ ساکت: ◻︎ بهایم خموشند و گویا بشر / زبانبسته بهتر که گویا به شر (سعدی۱: ۱۵۵)، ◻︎ تو دانی ضمیر زبانبستگان / تو مرهم نهی بر دل خستگان (سعدی۱: ۱۹۸).۲. گنگ؛ بیزبان.
-
میان بسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] miyānbaste آماده برای کار و خدمت؛ کمربسته.
-
شکسته بسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹شکسته و بسته› [مجاز] šekastebaste ۱. فرسوده و مستعمل.۲. نامفهوم.۳. (قید) با حالت نامفهوم.
-
صف بسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] safbaste صفکشیده؛ ردهبسته.
-
هم بسته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) hambaste فلزی که با یک یا چند فلز دیگر ترکیب شده باشد؛ همجوش؛ آلیاژ.
-
یخ بسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) yaxbaste ویژگی آب یا چیز دیگر که از شدت سرما سفت و منجمد شده.
-
جستوجو در متن
-
شغف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] šaqaf ۱. سخت دلبسته شدن.۲. نهایت دلبستگی؛ بالاترین درجۀ عشق و دلباختگی.
-
چغر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) čeqer, čaqar ۱. پوست پینهبسته.۲. ‹چَغَل، شَغَر› ویژگی هرچیز سفت و سخت، مانند گوشت نپخته که زیر دندان جویده نشود.۳. (اسم) (زیستشناسی) گیاهی سفید و بوتهمانند شبیه جارو.〈 چغر شدن: (مصدر لازم) سفت و سخت شدن.〈 چغر گشتن: = 〈 چغر شد...
-
آب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āp] ‹آو، او› 'āb ۱. (شیمی) مادهای مایع، بیطعم، بیبو، و مرکب از اکسیژن و هیدروژن با فرمول شیمیایی H۲O که در طبیعت به مقدار زیاد موجود است و سه ربع روی زمین را فراگرفته. در صد درجۀ سانتیگراد جوش میآید و در صفر درجۀ سانتیگراد من...