کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bast ۱. مقدار کمی از تریاک که یک بار روی حقۀ وافور بچسبانند و دود کنند.۲. (بن ماضی بستن) = بستن۳. بسته (درترکیب با کلمات دیگر): داربست، چوببست.۴. [منسوخ] جایی که کسی از ترس به آنجا پناه ببرد که نتوانند او را دستگیر کنند، مانند اماکن مقدس و خان...
-
بست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bost ۱. بستان؛ باغ.۲. [قدیمی] گلزار.
-
واژههای مشابه
-
بن بست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) bombast ۱. کوچهای که آخرش بسته باشد و راه به جایی نداشته باشد.۲. [مجاز] کار دشواری که راه حل برای آن پیدا نشود.
-
تله بست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] talebast ۱. چوبهای افقی و عمودی که پیش از ساختن دیوار بر پا میکنند و بعد میان آنها را با آجر تیغه میکشند؛ چوببست؛ چوببندی.۲. چوببستی که کارگران ساختمانی در بیرون یا درون ساختمان برپا میکنند که روی آن بایستند و کار بکنند.
-
پای بست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی، مجاز] pāybast = پابست: ◻︎ اول اندیشه وآنگهی گفتار / پایبست آمدهست و پس دیوار (سعدی: ۵۶)، ◻︎ خواجه در بند نقش ایوان است / خانه از پایبست ویران است (سعدی: ۱۵۰).
-
چوب بست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čubbast ۱. چوبهایی که در کنار دیوار یا درون عمارت به شکل افقی و عمودی به هم وصل کنند که کارگران ساختمانی روی آن بایستند و کار کنند.۲. چوبهایی که زیر درخت انگور برپا کرده و شاخههای تاک را روی آن میخوابانند؛ داربست؛ تلهبست.
-
واژههای همآوا
-
بسط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] bast ۱. گستردن؛ گسترانیدن؛ فراخ کردن؛ وسعت دادن؛ فراخی؛ وسعت.۲. شرح؛ تفضیل.
-
جستوجو در متن
-
بستی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به بُست، شهری در خراسان قدیم) [قدیمی] bosti ۱. از مردم بُست.۲. مربوط به بُست.
-
ناگذاره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] nāgozāre آنچه منفذ و گذرگاه به سوی خارج نداشته باشد؛ بنبست.〈 کوچهٴ ناگذاره: [قدیمی] کوچۀ بنبست.
-
بی دررو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bidarro[w] ۱. بنبست.۲. کوچۀ بنبست.۳. آنچه راه فرار یا عبور نداشته باشد.۴. بخار یا حرارتی که در دستگاهی جمع شود و راه خروج نداشته باشد.
-
پس کوچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) paskuče ۱. کوچۀ کوچک.۲. کوچۀ بنبست.
-
برم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] baram چوببندی که شاخههای تاک یا بیارۀ کدو، ومانندِ آن را روی آن میاندازند؛ چوببست؛ داربست.