کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بز کوهی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پنبه بز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹پنبهوز› [قدیمی] pambebaz پنبهزن.
-
ریش بز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) rišboz = شِنگ
-
جستوجو در متن
-
پازن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pāčin] ‹باژن، پاژن› (زیستشناسی) [قدیمی] pāzan = بُز 〈 بُز کوهی
-
وعل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: وعول] (زیستشناسی) [قدیمی] va'l بز کوهی.
-
بزغاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) bozqāle ۱. بچۀ بز؛ بزبچه؛ بزیچه.۲. بز کوهی.
-
غفر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] qafr ۱. پرز جامه.۲. موی نرم و ریز در ساق پا، پشت گردن، یا پیشانی.۳. (زیستشناسی) بزغالۀ کوهی؛ بچۀ بز کوهی.۴. (نجوم) از منازل قمر.۵. (نجوم) سه ستارۀ کوچک در برج میزان.
-
رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] (زیستشناسی) [قدیمی] rang بز کوهی: ◻︎ شیر بینم شده متابع رنگ / باز بینم شده مسخر خاد (مسعودسعد: ۱۱۰)، ◻︎ رنگیم و با پلنگ اجل کارزار ما / آخر چه کارزار کند با پلنگ رنگ (سوزنی: ۲۳۲).
-
نخجیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: naxčīr] ‹نخچیر› naxjir ۱. حیوانی که او را شکار کنند؛ شکار: ◻︎ ز بار گران خوشه خم گشته بود / تکوتاب نخجیر کم گشته بود (نظامی۵: ۹۱۶).۲. بز کوهی.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] شکار کردن.
-
سنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sang] sang ۱. (زمینشناسی) مادۀ سفتوسخت که جزء ساختمان پوستۀ جامد زمین است و اغلب دارای مواد و عناصر معدنی است.۲. قطعۀ سنگ یا فلز به مقدار معین که با آن چیزی را در ترازو وزن کنند؛ سنگ ترازو؛ سنجه.۳. [قدیمی] مقیاسی برای اندازهگیری آب ج...