کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بر آن شد که پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بر آسودن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] bar[']āsudan آسایش یافتن؛ آرام یافتن؛ آرمیدن.
-
بهره بر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bahrebar ۱. سودبرنده.۲. شریک؛ انباز.
-
گره بر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gerehbor کیسهبر؛ جیببر: ◻︎ توانگر ز رهزن بود ترسناک / تهیکیسه را از گرهبر چه باک (امیرخسرو: مجمعالفرس: گرهبر).
-
فراخ بر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] farāxbar فراخسینه؛ آنکه سینۀ پهن دارد.
-
فرمان بر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) farmānbar = فرمانبردار
-
سیم بر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹سیمینبر› [قدیمی، مجاز] simbar = سیمتن
-
میان بر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) miyānbar قسمت گوشتی و خوراکی میوه.
-
راست بر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) rāstbar ۱. آنکه دیگری را بهراستی و درستی راهنمایی میکند: ◻︎ سپهبد ز ملاح فرزانهرای / بپرسید کای راستبرْ رهنمای (اسدی: ۱۶۷).۲. (اسم) (هندسه) شکلی هندسی با اضلاع مساوی و موازی؛ راستپهلو؛ مربعمستطیل.
-
نرم بر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) narmbor از ابزار نجاری.
-
صرفه بر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] sarfebar صرفهبرنده؛ سودبرنده؛ سودبر: ◻︎ هیچ دوجو کمتر است نقد زمانه / صرفهبران را از این عیار چه خیزد (خاقانی: لغتنامه: صرفهبر).
-
هوش بر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] hušbar آنچه هوش و عقل را زایل کند؛ هوشربا.
-
جستوجو در متن
-
دانش اندیش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] dāneš[']andiš آنکه به علم و دانش بیندیشد؛ کسی که براساس دانش بندد: ◻︎ بر آن شد دل دانشاندیش او / که آرند سقراط را پیش او (نظامی۶: ۱۰۶۷).
-
پدرخته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] padraxte غمگین؛ اندوهگین: ◻︎ ز زادن چو مادرش پردخته شد / روانش از آن دیو پدرخته شد (فردوسی: لغتنامه: پدرخته).
-
سارخک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] sāraxk = سارشک: ◻︎ نیمسارخکی چو در نمرود شد / مغز آن سرگشتهدل پردود شد (عطار: ۳۱۲).