کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برکه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برکه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: برکَة] berke ۱. گودال آب؛ تالاب؛ استخر طبیعی.۲. [قدیمی] استخر.
-
جستوجو در متن
-
تو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tav برکه؛ تالاب.
-
گاوخانی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گاوخونی› [قدیمی، مجاز] gāvxāni ۱. حوض بزرگ.۲. برکۀ بزرگ.
-
اوشال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'o[w]šāl ۱. برکه؛ تالاب.۲. محل جمع شدن آب در کوه.
-
تالاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تلاب، تال› (جغرافیا) tālāb جایی که آب رودخانه یا باران جمع شود؛ آبگیر؛ حوض؛ استخر؛ برکه.
-
خانی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: xānīk] [قدیمی] xāni ۱. حوض آب.۲. برکه.۳. گودالی که آب چشمه در آن جمع شود: ◻︎ ز شرم آب آن رخشندهخانی / به ظلمت رفته آب زندگانی (نظامی۲: ۱۴۶).۴. آبانبار: ◻︎ نمُرد آنکه مانَد پس از وی بهجای / پل و خانی و خان و مهمانسرای (سعدی۱: ۴۵).
-
آبگیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ābgir ۱. (جغرافیا) گودال بزرگی که آب در آن جمع میشود؛ تالاب؛ برکه: ◻︎ باد بهاری به آبگیر برآمد / چون رخ من گشت آبگیر پر از چین (عماره: شاعران بیدیوان: ۳۶۱).۲. ظرف آب یا گلاب: ◻︎ طبقهای زرین پر از مشک ناب / به پیش اندرون آبگیر گلاب (فردو...
-
آب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āp] ‹آو، او› 'āb ۱. (شیمی) مادهای مایع، بیطعم، بیبو، و مرکب از اکسیژن و هیدروژن با فرمول شیمیایی H۲O که در طبیعت به مقدار زیاد موجود است و سه ربع روی زمین را فراگرفته. در صد درجۀ سانتیگراد جوش میآید و در صفر درجۀ سانتیگراد من...