کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برکنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برکنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) barkande ۱. کندهشده.۲. ازریشهدرآمده؛ ریشهکنشده.
-
جستوجو در متن
-
منخلع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] monxale' ازجابرکنده.
-
انزعاج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'enze'āj ۱. از جا برکنده شدن.۲. بیآرام شدن.
-
انقلاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'enqelā' برکنده شدن؛ از بیخوبن کنده شدن.
-
مخلوع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] maxlu' کسی که از مقام خود برکنار شده؛ برکندهشده.
-
منقلع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] monqale' برکنده؛ از بنکندهشده.
-
فرکنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] farkande ۱. برکنده؛ کندهشده.۲. فرسوده؛ کهنهشده.
-
منزعج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] monza'ej ۱. بیآرام؛ پریشان.۲. رانده.۳. ازجابرکنده.
-
مستاصل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mosta'sal ۱. [مجاز] بینوا؛ بیچاره.۲. ازبیخبرکنده؛ ریشهکنشده.
-
سامانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به سامان، مؤسس سلسلۀ سامانیان [۲۶۱ـ۳۸۹ هجری قمری]) sāmāni ۱. مربوط به سامانیان.۲. از نوادگان سامان: ◻︎ خلاف تو برکنده سامانیان را / ز بستانها سرو و از کاخها در (فرخی: ۸۳).
-
انتزاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'entezā' ۱. (روانشناسی) فعالیت ذهنی که در آن از مجموع ویژگیهای یک چیز، ویژگی خاصی از آن مورد توجه قرار میگیرد.۲. [قدیمی] برکندن؛ از جای بیرون کشیدن.۳. [قدیمی] برکنده شدن.
-
لان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] lān ۱. بیوفایی: ◻︎ میآیدم ز رنگ تو ای یار بوی لان / برکندهای ز خشم دل از یار مهربان (مولوی: لغتنامه: لان).۲. بیحقیقتی.
-
آماج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'āmāj ۱. نشان؛ نشانه؛ هدف: ◻︎ چو تیر انداختی در روی دشمن / حذر کن کاندر آماجش نشستی (سعدی: ۷۶).۲. جایی که نشانۀ تیر را روی آن قرار بدهند؛ فاصله تیرانداز تا هدف؛ نشانهگاه.۳. تیررس.۴. آلتی آهنی که برزگران با آن زمین را شیار کنند؛ گاو...