کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برکندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برکندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) barkandan ۱. کندن؛ چیزی را از چیز دیگر کندن و جدا کردن.۲. از ریشه درآوردن.
-
جستوجو در متن
-
اقتلاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'eqtelā' از بیخ برکندن.
-
اجتثاث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ejtesās ۱. از بیخ برکندن.۲. از بن بریدن.
-
اشخاص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ešxās ۱. برانگیختن.۲. از جا برکندن.۳. روانه ساختن؛ گسیل کردن.۴. تبعید کردن.
-
خلع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] xal' ۱. عزل کردن کسی از شغل و عمل خود؛ برکنار کردن.۲. کندن؛ برکندن: خلع لباس.
-
فاخیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹واخیدن› [قدیمی] fāxidan ۱. چیدن و برکندن.۲. ازهم جدا کردن.۳. پنبه را از پنبهدانه جدا کردن؛ حلاجی کردن.
-
اقلاع
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر) [عربی] [قدیمی] 'eqlā' ۱. از بیخ برکندن؛ قلعوقمح کردن.۲. باز ایستادن؛ دست کشیدن از کار
-
اختلاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'extelā' ۱. (فقه) = طلاق 〈 طلاق خُلع۲. [قدیمی] برکندن.۳. [قدیمی] گرفتن مال کسی.
-
قلع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] qal' کندن؛ از بیخ برکندن؛ ریشهکن ساختن.〈 قلعوقمع: ریشهکن ساختن؛ برانداختن.
-
نسف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] nasf ۱. بنا را از اصل برکندن و ویران ساختن.۲. دانه را با غربال بیختن و پاک کردن.۳. پراکنده ساختن باد خاک را.
-
انتزاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'entezā' ۱. (روانشناسی) فعالیت ذهنی که در آن از مجموع ویژگیهای یک چیز، ویژگی خاصی از آن مورد توجه قرار میگیرد.۲. [قدیمی] برکندن؛ از جای بیرون کشیدن.۳. [قدیمی] برکنده شدن.
-
آهنجیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: āhanĵitan] ‹برآهنجیدن› [قدیمی] 'āhanjidan کشیدن؛ درآوردن؛ بیرون کشیدن؛ برکشیدن؛ برکندن؛ آختن؛ آهختن. ◻︎ خوب گفتن پیشه کن با هرکسی / کاین برون آهنجد از دل بیخ کین (ناصرخسرو: ۱۱۹).
-
بتر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] batr ۱. از بیخ برکندن؛ بریدن.۲. (ادبی) در عروض، اجتماع ثلم و حذف است در فعولن، یعنی حرف اول را بیندازند و سبب خفیف را هم ساقط کنند چنانکه عو باقی بماند و نقل به فع شود، و آن را ابتر میگویند.
-
فرکندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹فرکندیدن› [قدیمی] farkandan ۱. برکندن؛ کندن.۲. کندن جوی و راهآب در زمین.۳. فرسودن؛ کهنه کردن: ◻︎ دو فرکن است روان از دو دیده بر دو رخم / رخم ز رفتن فرکن بهجملگی فرکند (خسروانی: شاعران بیدیوان: ۱۱۴).