کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برونپوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جوشن پوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] jo[w]šanpuš مرد جنگی که جوشن پوشیده باشد.
-
عیب پوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] 'eybpuš آنکه عیب و خطاهای دیگران را نادیده میگیرد.
-
قصب پوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qasabpuš آنکه جامهای از قصب بر تن کند؛ پوشندۀ قصب: ◻︎ زده بر ماه خنده بر قصب راه / پرند آن قصبپوشان چون ماه (نظامی۲: ۱۳۶).
-
فنک پوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] fanakpuš آنکه پوششی از پوست فنک بر تن دارد.
-
پرده پوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مقابلِ پردهدر] [مجاز] pardepuš ۱. رازپوش؛ رازدار؛ رازنگهدار: ◻︎ تو را خامشی ای خداوند هوش / وقار است و نااهل را پردهپوش (سعدی۱: ۱۵۵).۲. آنکه جرم و گناه کسی را نادیده بگیرد.
-
پوش پر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) pušpar = پَر
-
پشمینه پوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) pašminepuš ۱. کسی که جامۀ پشمی بر تن کند.۲. صوفی.
-
پلنگینه پوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] palanginepuš کسی که جامه از پوست پلنگ یا مانند آن بر تن کند.
-
زین پوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) zinpuš پوشاکی که بر روی زین اسب بکشند.
-
ژنده پوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) žendepuš ۱. کسی که لباس کهنه و پاره بر تن داشته باشد؛ کهنهپوش.۲. [قدیمی] خرقهپوش.
-
زره پوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) zerehpuš ۱. زرهپوشیده؛ کسی که زره بر تن کرده؛ زرهدار.۲. (صفت) (نظامی) وسیلۀ نقلیهای که از صفحههای محکم فلزی پوشیده شده و گلوله به آن اثر نمیکند.
-
شب پوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šabpuš ۱. جامهای که شب و هنگام خواب بر تن میکنند؛ دستمال یا روسری که شب هنگام خواب بر سر میبندند.۲. شبکلاه: ◻︎ ز مستی باز کرده بند کرته / ز شوخی کج نهاده طرف شبپوش (سنائی۲: ۴۲۳).
-
سیاه پوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) siyāhpuš ۱. کسی که جامۀ سیاه به تن داشته باشد.۲. [مجاز] ماتمزده؛ ماتمدار؛ عزادار.۳. (اسم، صفت) [مجاز] شبگرد؛ عسس.
-
مرقع پوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] moraqqa'puš ۱. کسی که مرقع بر تن میکند.۲. [مجاز] درویش؛ صوفی.
-
جرم پوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] jormpuš آنکه جرم و گناه را میبخشد؛ خطاپوش.