کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برطرف کننده بوی بد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
رایحه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: رائحَة، مؤنثِ رائح، جمع: رَوائِح] rāyehe نسیم یا بویی که به مشام میرسد؛ بو؛ بوی؛ بوی بد یا بوی خوش.
-
گند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: gand] gand بوی بد.
-
گندگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] gandegi بدبویی؛ بوی بد دادن.
-
گنده دهان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گندهدهن› [قدیمی] gandedahān کسی که دهانش بوی بد بدهد.
-
نتن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] natn بدبویی؛ بوی بد و ناخوش.
-
زهم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] zohm ۱. ویژگی بوی بد؛ بوی گند بهویژه بوی ماهی یا گوشت گندیده.۲. (اسم) [قدیمی] پیه.۳. (اسم) [قدیمی] مادهای خوشبو که از گربۀ زباد گرفته میشود.
-
غشاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غساک› [قدیمی] qašāk ۱. بوی گند؛ بوی بد و ناخوش.۲. بوی بد که از دهان انسان برآید: ◻︎ از دهان تو همیآید غشاک/ پیر گشتی، ریخت مویت از هباک (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۶ حاشیه).
-
ابخر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'abxar کسی که دهانش بوی بد میدهد؛ گَندهدهان.
-
بدبو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ خوشبو] ‹بدبوی› badbu ۱. چیزی که بوی بد میدهد.۲. گندیده؛ بویناک.
-
بوناک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بویناک› [قدیمی] bunāk ۱. چیزی که بوی بد بدهد؛ بدبو.۲. گندیده.
-
گنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گندا، گندای› [قدیمی] gande بدبو؛ هرچیزی که بوی بد بدهد؛ گندیده.
-
عطرسا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹عطرسای› [قدیمی] 'a(e)trsā پراکندهکنندۀ بوی خوش؛ خوشبو کننده.
-
گندزدا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) (پزشکی) gandzodā گندزداینده؛ هردارویی که بوی بد یا میکروب را از میان ببرد و نابود کند.