کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برشک و حسد در افتادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
افتان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) 'oftān در حال افتادن.〈 افتانوخیزان:۱. آنکه گاه میافتد و گاه برمیخیزد.۲. افتادن و برخاستن در راه رفتن.
-
شگرف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹اشگرف› šega(e)rf ۱. عجیب؛ طرفه.۲. نیکو و خوشآیند.۳. کمیاب و بینظیر در خوبی و زیبایی: ◻︎ چو دیدند آن شگرفان روی شیرین / گزیدند از حسد لبهای زیرین (نظامی۲: ۱۵۲).
-
چین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čin تا و شکن در پارچه، لباس، پوست بدن، مو، پوستۀ زمین، یا چیز دیگر؛ تا؛ شکن؛ شکنج؛ چروک.〈 چین آوردن: (مصدر لازم) = 〈 چین افتادن〈 چین افتادن: (مصدر لازم) بهوجود آمدن تا و شکن در چیزی.〈 چین انداختن: (مصدر لازم) = 〈 چین د...
-
قوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غوز، گوژ، کوز، کوژ› quz ۱. برآمدگی در چیزی.۲. (پزشکی) برآمدگی که در پشت یا سینۀ برخی از مردم بهسبب کجی و ناهمواری استخوان پیدا میشود.〈 قوز بالای قوز: [عامیانه، مجاز] مصیبتی بالای مصیبت قبلی.〈 سر قوز افتادن: (مصدر لازم) [عامیانه، مج...
-
مسایرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مسایَرة] [قدیمی] mosāyerat با کسی به راه افتادن و با او در رفتن برابری کردن.
-
هچل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] hačal گرفتاری؛ دردسر؛ خطر؛ مخمصه.〈 در (تو، به) هچل افتادن: [عامیانه، مجاز] دچار مخمصه و گرفتاری شدن.
-
پابه رکاب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] pāberekāb ۱. کسی که پا در رکاب اسب گذاشته و در حال سوار شدن است؛ آمادۀ سوار شدن بر مرکب و به راه افتادن.۲. [مجاز] زودگذر؛ ناپایدار؛ موقتی.
-
شلپ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) [عامیانه] šelep صدای افتادن چیزی در آب.〈 شلپوشلوپ: [عامیانه] صدایی که از دست و پا زدن در آب ایجاد میشود.
-
تهافت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tahāfot ۱. پیاپی افتادن.۲. پیاپی آمدن.۳. ازدحام مردم در کنار آب.۴. پریدن پروانهها بر گرد شمع.۵. پیدرپی افتادن و مردن.۶. روی هم ریختن.
-
موج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مَوج، جمع: امواج] mo[w]j جنبش و چینخوردگی سطح آب که بر اثر وزش باد و طوفان یا افتادن چیزی در آب پیدا میشود؛ کوهه؛ آبخیز؛ خیزآب.
-
کاسه لیس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی. فارسی] kāselis ١. آن که تهماندۀ غذا را در کاسه میلیسد: ◻︎ حسد چه میبری ای کاسهلیس بر بسحاق / برنج زرد و عسل روزی خداداد است (بسحاق اطعمه: ۱۰۳).۲. [مجاز] گرسنه.۳. [مجاز] پرخور و حریص.۴. [مجاز] پستفطرت.۵. [مجاز] چاپلوس.۶. [قد...
-
شک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: شکّ، جمع: شُکوک] šak[k] ۱. گمان بردن در امری.۲. [مقابلِ یقین] گمان.۳. شکاف و ترکیدگی کوچک در استخوان.〈 شک کردن (به شک افتادن): (مصدر لازم) در امری شبهه و تردید پیدا کردن.
-
سرایت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: سرایة] serāyat ۱. (پزشکی) انتقال مرض از یکی به دیگری؛ واگیری.۲. اثر کردن و جاری شدن چیزی در اجزای چیز دیگر؛ اثر کردن چیزی در چیز دیگر.۳. [قدیمی] به راه افتادن و سیر کردن در شب؛ شب رفتن.
-
اشتر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'aštar ۱. کسی که پلک چشمش بهطور مادرزاد یا در اثر زخم و جراحت دریده یا برگشته باشد؛ کفتهپلک.۲. (ادبی) در عروض، فاعلن که از افتادن حرف اول و پنجم مفاعیلن باقی میماند.
-
زلل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] zalal ۱. (ادبی) در عروض، اجتماع خرم و هتم است که از مفاعیلن فاع باقی بماند و فعل به جای آن بگذارند.۲. [قدیمی] لغزیدن و افتادن.۳. [قدیمی] از حق و صواب منحرفگشتن.۴. [قدیمی] لغزش؛ خطا.۵. [قدیمی] کمی؛ نقصان.