کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برخاسته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برخاسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مقابلِ نشسته] barxāste ایستاده؛ برپا.
-
جستوجو در متن
-
برخاستگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) barxāstegi برخاسته بودن؛ بلندشدگی.
-
خاسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xāste بلندشده؛ قدکشیده؛ برخاسته.
-
منبعث
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] momba'es برانگیختهشده؛ برخاسته؛ نشٲتگرفته.
-
نوخاسته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [مجاز] no[w]xāste ۱. تازه برخاسته.۲. نوجوان.۳. (زیستشناسی) نهال تازه.
-
ناهض
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] nāhez ۱. برخیزنده؛ برخاسته.۲. ویژگی جوجۀ پرنده که قادر به پریدن شده باشد.
-
محارب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] mohāreb ۱. جنگکننده؛ جنگجو؛ جنگنده.۲. (فقه) کسی که علیه حکومت اسلامی به جنگ برخاسته که واجبالقتل است.
-
نیم خیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) nimxiz ۱. ویژگی آنکه یا آنچه بر روی زمین بهطور خمیده حرکت میکند.۲. (قید) حالت بین نشسته و برخاسته؛ خیز کوتاه.
-
دند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] dand ۱. احمق؛ ابله؛ کودن:◻︎ اندر این شهر بسی ناکس برخاستهاند / همه خرطبع و همه احمق و بیدانش و دند (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۰).۲. فرومایه.
-
درواخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] do(a)rvāx ۱. استوار؛ محکم.۲. تندرست؛ سالم؛ بیعیب: ◻︎ چون که نالنده بدو گستاخ شد / تندرستی آمد و درواخ شد (رودکی: ۵۳۵).۳. کسی که از بیماری برخاسته و تندرست شده.
-
برخاستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [مقابلِ نشستن] barxāstan ۱. برپا شدن؛ بهپا ایستادن؛ بلند شدن.۲. از خواب بیدار شدن.۳. [مجاز] پدید آمدن؛ به وجود آمدن.۴. به گوش رسیدن صدا: صدایی برخاست.۵. رخ دادن؛ اتفاق افتادن: دعوایی میان آن دو برخاست.۶. اقدام کردن؛ آغاز کردن به کاری.۷. ...
-
فانتزی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فرانسوی: fantaisie] fāntezi ۱. [عامیانه] غیر لازم و تجملی: لباس فانتزی.۲. [عامیانه] غیر جدی.۳. [عامیانه] بدیع و جالب؛ نوظهور.۴. (ادبی) نوعی داستان کوتاه تخیلی که در آن از جنبههای خندهدار و نامعقول زندگی سخن گفته شود.۵. (هنر) ویژگی اثر هنری ب...