کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برجستگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برجستگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) barjeastegi برآمدگی؛ بالاآمدگی؛ بلندی.
-
جستوجو در متن
-
واروک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (پزشکی) [قدیمی] vāruk برجستگی روی پوست بدن؛ زگیل.
-
باسن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: bassin] (زیستشناسی) bāsan برجستگی در پشت بدن بالاتر از ران و پایینتر از کمر.
-
کورک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (پزشکی) kurak برجستگی سرخرنگ شبیه دمل که روی پوست ایجاد میشود.
-
واریس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: varice] (پزشکی) vāris ورم و برجستگی سیاهرگ یا عروق لنفاوی بهخصوص در پاها.
-
عدسک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] (زیستشناسی) 'adasak برجستگیهای کوچک مانند عدس که بر روی ساقۀ گیاه پیدا میشود.
-
مگسک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) magasak ۱. برجستگی کوچکی در سر لولۀ سلاحهای گرمِ سبک که برای دقت در نشانهگیری.۲. (زیستشناسی) = ذراریح
-
حدبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حدبَة] [قدیمی] hadabe ۱. گوژ؛ برآمدگی؛ برجستگی در پشت.۲. برآمدگی در زمین.۳. کار دشوار.
-
پلغیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] poloqidan ۱. پلغپلغ زدن مایعی غلیظ در حال جوشیدن میان دیگ.۲. بیرون جستن یا بیرون آمدن چیزی از جای خود یا از حد طبیعی خود مانند برآمدگی و برجستگی چشم.
-
رخان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] roxān دو رخ؛ دو برجستگی دو طرف صورت؛ گونهها: ◻︎ شب سیاه بدان زلفکان تو مانَد / سپیدروز به پاکی رخان تو مانَد (دقیقی: ۹۷).
-
برآمدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹ورآمدن› bar[']āmadan ۱. بالا آمدن.۲. پدید آمدن؛ ظاهر شدن.۳. سپری شدن.۴. روبهراه شدن کار و انجام یافتن آن.۵. برجستگی پیدا کردن.۶. ورم کردن.〈 بههم برآمدن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. تنگدل شدن؛ اندوهگین شدن.۲. خشمگین شدن.
-
بیدمشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بیدموش› (زیستشناسی) bidmešk ۱. درختی شبیه درخت بید با پوست صاف و برجستگیهای تیز در زیر آن.۲. شکوفههای معطر این گیاه که عرق آن ملیّن و مقوی قلب و معده است: شربت عرق بیدمشک.
-
کلاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غلاله، گلاله› kolāle ۱. = کاکل: ◻︎ نسیم در سر گل بشکند کلالهٴ سنبل / چو از میان چمن بوی آن «کلاله» برآید (حافظ: ۴۷۶).۲. (زیستشناسی) قسمت بالای مادگی گل؛ برجستگی یا رشتههای بالای مادگی گیاه.
-
گواتر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: goitre] (پزشکی) guvātr عارضۀ بزرگ شدن بیش از حد غدۀ تیروئید که به دلیل کمبود ید در غذا، کمکاری یا پرکاری این غده، التهاب، و عفونت آن بهوجود میآید و نشانۀ آن برجستگی غیرطبیعی در زیر گلوی بیمار است؛ جخش.