کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برای هر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
اباحتی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به اباحت) [عربی. فارسی] 'ebāhati کسی که هر چیز و هر کاری را مباح میداند و ارتکاب هر گناهی را جایز میشمارد.
-
صغرا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: صغریٰ] soqrā ۱. کوچک؛ کوچکتر.۲. (اسم) [مقابلِ کبری] (منطق) قضیۀ کوچک یا قضیۀ اول، مثلاً در «هر انسانی حیوان است»، «هر حیوانٍی جسم است»، «پس هر انسانی حیوان است» قضیۀ «هر انسانٍی حیوان است»، صغراست.
-
قمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قمَّة، جمع: قِمَم] [قدیمی] qemme ۱. تارک؛ بالای هر چیز؛ بلندترین نقطۀ هر چیز.۲. گروه؛ جماعت مردم.
-
ورد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اوراد] verd ۱. ذکر؛ دعا.۲. جزئی از قرآن که انسان هر روز و هر شب میخواند.
-
همه فن حریف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] hamefanharif کسی که در هر کار و هر هنری دست دارد.
-
جفتک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹جفته› joftak ۱. لگدی که حیوان چهارپا با هر دو پای خود میاندازد.۲. (اسم مصدر) نوعی پرش که هر دو پا را با هم جفت کنند و از جایی به جای دیگر بپرند.〈 جفتک انداختن (پراندن): (مصدر لازم)۱. لگد انداختن ستور با هر دو پای خود.۲. [مجاز] سرکشی؛ گست...
-
اقلیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی، جمع: اَقالیم] 'eqlim ۱. [مجاز] مملکت؛ کشور.۲. (جغرافیا) ناحیهای از کرۀ زمین که وضعیت آبوهوایی مشخصی داشته باشد.۳. (جغرافیا) وضعیت آبوهوایی هر ناحیه.۴. [قدیمی] (جغرافیا) هر یک از هفت قسمت خشکیهای عالم که طول بلندت...
-
کلاس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: classe] kelās ۱. هر یک از اتاقهای مدرسه، آموزشگاه، یا دانشگاه؛ اتاق درس.۲. هر دورۀ یکساله از تحصیل در دبستان، مدرسۀ راهنمایی، و دبیرستان یا هنرستان.۳. هر جلسۀ درس که در آن مهارت یا فن خاصی آموزش داده میشود.۴.منزلت و شٲن اجتماعی کسی...
-
ماهانه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹ماهیانه، ماهوار، ماهواره، ماهینه، ماهگانه، ماهگانی› māhāne ۱. ویژگی امری که هر ماه اتفاق میافتد.۲. ویژگی حقوقی که در آخر هر ماه پرداخت شود.۳. (قید) در هر ماه.۴. = ماهنامه
-
اول
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، مقابلِ آخر، جمع: اَوائِل] 'avval ویژگی هر که یا هر چیز که در مقام نخست و پیش از چیزهای دیگر باشد؛ یکم.
-
بارگیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) bārgir ۱. بارگیرنده؛ باربرنده؛ بردارندۀ بار.۲. اسب و هر حیوان بارکش.۳. کشتی، ارابه، اتومبیل، یا هر وسیلۀ نقلیۀ باری.
-
بروت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹برو› [قدیمی] borut سبلت؛ سبیل؛ موی پشت لب مرد؛ موهایی که روی لب مرد میروید: ◻︎ دشمن چو بینی ناتوان لاف از بروت خود مزن / مغزیست در هر استخوان مردیست در هر پیرهن (سعدی: ۱۷۲).
-
لافیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) lāfidan ۱. لاف زدن؛ دعوی بیاصل کردن: ◻︎ با خراباتنشینان ز کرامات ملاف / هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد (حافظ: ۲۵۸).۲. خودستایی کردن.
-
خطرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: خطرة] [قدیمی] xatrat ۱. هر اندیشهای که بر ذهن وارد میشود.۲. (تصوف) هر اندیشهای که بر ذهن سالک وارد میشود.
-
پرنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) (زیستشناسی) [قدیمی] parande ١. پروازکننده.٢. (اسم) هر جانوری که در هوا پرواز کند.۳. هر جانوری از خانوادۀ پرندگان.