کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
براو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
وریب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) vorib اریب؛ کج؛ ناراست: ◻︎ توانی براو کار بستن فریب / که نادان همه راست بیند وریب (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۸).
-
چپین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چبین› [قدیمی] čo(a)ppin ظرفی که از شاخههای نازک درخت میبافند؛ سله؛ سبد: ◻︎ بگسترد کرباس و چپّین نهاد / براو ترّه و نان کشکین نهاد (فردوسی: ۸/۴۵۶).
-
نشاستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] nešāstan نشاختن؛ نشاندن: ◻︎ هم از تخم شه پادشاهی نشاست / براو رسم باژ آنچه بد کرد راست (اسدی: ۳۹۳)، ◻︎ گر بشایستی که دینی گستریدی هر خسی / کردگار اندر جهان پیغمبری ننشاستی (ناصرخسرو: ۲۲۷).
-
دژآهنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] dož[']āhang ۱. بدآهنگ؛ بداندیش؛ بدنیت؛ بدخواه.۲. بدکردار.۳. بدخو؛ تندخو: ◻︎ ز بس کینهجوی و دژآهنگ بود / فراخای گیتی براو تنگ بود (عنصری: ۳۵۴).
-
دانش آموز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) dāneš[']āmuz ۱. کسی که در مقطع دبستان، راهنمایی، یا دبیرستان درس میخواند؛ شاگرد.۲. (صفت فاعلی) کسی که دانش میآموزد.۳. (صفت فاعلی) [قدیمی] معلم؛ استاد؛ آموزگار: ◻︎ تویی برترین دانشآموز پاک / ز دانش قلم رانده بر لوح خاک (نظامی۵:...