کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برآورد 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
قلمداد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [معرب. فارسی] qalamdād بهحسابآورده؛ بهشمارآورده؛ برآورد.〈 قلمداد کردن: (مصدر متعدی) [مجاز] به حساب آوردن؛ به شمار آوردن؛ برآورد کردن.
-
حزار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] hazzār کسی که مقدار محصول مزرعه یا میوۀ درختی را تخمین و برآورد میکند.
-
شارسان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شارستان› [قدیمی] šār[e]sān شهرستان: ◻︎ برآورد پرمایه ده شارسان / شد آن شارسانها کنون خارسان (فردوسی۲: ۱۹۰۸)، ◻︎ یکی شارسانی برآورد شاه / پر از برزن و کوی و بازارگاه (فردوسی۵/۵ حاشیه).
-
شپشاپ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) šapšāp = شپاشاپ: ◻︎ زچکچاک گرز و ز شپشاپ تیر / برآورد از جان دشمن نفیر (فردوسی: مجمعالفرس: شپاشاپ).
-
حزر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] hazr ۱. اندازه گرفتن به حدس و تخمین؛ دید زدن.۲. برآورد کردن حاصل مزرعه یا میوۀ درخت.
-
برانداز
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ برانداختن، اسم مصدر) bar[']andāz ۱. = برانداختن۲. سنجش؛ برآورد؛ تخمین.〈 برانداز کردن: (مصدر متعدی) ‹ورانداز›۱. دید زدن.۲. تخمین کردن؛ سنجیدن.
-
فتردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹فتریدن، فتاریدن، فتالیدن› [قدیمی] fetordan ۱. دریدن؛ پاره کردن؛ شکافتن: ◻︎ خود برآورد و باز ویران کرد / خود ترازید و باز خود بفترد (خسروی: لغتنامه: فتردن).۲. پراکنده کردن.
-
غرنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) qorrande ویژگی آنچه یا آنکه بانگ مهیب برآورد: ◻︎ به بزم اندرون ابر بخشنده بود / به رزم اندرون شیر غرنده بود (ابوالمؤید: شاعران بیدیوان: ۵۸).
-
ورانداز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) var[']andāz ۱. برانداز؛ بازدید.۲. تخمین.〈 ورانداز کردن: (مصدر متعدی)۱. دید زدن.۲. اندازۀ چیزی را به نگاه تعیین کردن؛ برآورد کردن.
-
تخمین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] taxmin ۱. برآورد کردن.۲. وزن یا اندازه یا بهای چیزی را از روی حدس و گمان معیّن کردن.۳. بهگمان سخن گفتن.
-
باریک بین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] bārikbin ۱. کنجکاو.۲. زیرک؛ باهوش.۳. موشکاف؛ دقیق: ◻︎ اجل چون به خونش برآورد دست / قضا چشم باریکبینش ببست (سعدی۱: ۱۴۱).
-
کاسه گر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مٲخوذ از عربی. فارسی] [قدیمی] kāsegar ١. =سفالگر٢. (اسم) (موسیقی) از الحان قدیم ایرانی: ◻︎ کاس می و قول کاسهگر خواه / چون کوس بگه فغان برآورد (خاقانی: ۵۰۶).
-
ژخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زخ› [قدیمی] žax بانگ؛ ناله؛ آواز حزین؛ نالۀ زار: ◻︎ بوی برانگیخت گل چو عنبر اشهب / بانگ برآورد مرغ با ژخ طنبور (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۲۹).
-
زبان بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) zabānband نوعی عزائم و افسون که زبان کسی را میبندند تا چیزی نگوید و مخالفت نکند.〈 زبانبند خرد: [قدیمی، مجاز] شراب؛ می؛ باده: ◻︎ ساقی به میان آر زبانبند خرد را / کاین هرزهدرا صحبت ماقال برآورد (صائب: ۵۷۶).
-
دید
فرهنگ فارسی عمید
(بن ماضیِ دیدن، اسم مصدر) did ۱. = دیدن didan۲. [مجاز] نگاه؛ نظر.۳. [مجاز] قوۀ بینایی.〈 دید زدن: (مصدر متعدی) [عامیانه، مجاز]۱. برآورد کردن حاصل زراعت یا چیز دیگر.۲. تعیین بها و ارزش چیزی به تخمین.〈 دیدوبازدید: ‹دیدووادید› به خانۀ همدیگر ...