کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برآورده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برآورده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) bar[']āvarde ۱. بالابردهشده.۲. رواشده.۳. پرورده.۴. (اسم) بنای مرتفع: ◻︎ به درگاه شاه آفریدون رسید / برآوردهای دید سرناپدید (فردوسی: ۱/۱۱۱).۵. [قدیمی] آنکه زیردست پادشاهی یا بزرگی پرورش یافته و به مرتبۀ بلند رسیده.
-
جستوجو در متن
-
استنجاح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'estenjāh درخواست برآورده شدن حاجت کردن.
-
ارضا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ارضاء] 'erzā ۱. راضی کردن؛ خشنود کردن.۲. برآورده کردن.
-
برهیخته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] barhixte ۱. برکشیده؛ برآورده.۲. ادبشده.
-
مستجاب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mostajāb برآوردهشده؛ اجابتشده؛ بهاجابترسیده؛ قبولشده.
-
سبزخط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] sabzxat جوانی که تازه موی پشت لب برآورده باشد.
-
مستجاب الدعوه
فرهنگ فارسی عمید
[عربی: مستجابالدّعوَة] mostajābodda've کسی که دعایش اجابت شود؛ کسی که هر دعایی به درگاه خداونده بکند برآورده شود.
-
ناروا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹ناروان› nāravā ۱. حرام؛ ناشایست؛ ناپسند.۲. برآورده نشده.۳. ویژگی پول قلب.
-
حاجت روایی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] hājatravāy(')i ۱. روا کردن حاجت.۲. روا شدن حاجت؛ برآورده شدن حاجت کسی.
-
امیدوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ ناامید] 'om[m]idvār ۱. کسی که نسبت به برآورده شدن آرزویش خوشبین باشد؛ آرزومند؛ متوقع.۲. [قدیمی] مایۀ امید.
-
برزین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] barzin آتش: ◻︎ ز برزین دهقان و افسون زند / برآورده دودی به چرخ بلند (نظامی۵: ۸۵۷).
-
کفچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کبچ› [قدیمی] kafč =کف۱: ◻︎ فروهشته لفچ و برآورده کفچ / به کردار قیر و شبه، کفچ و لفچ (فردوسی: ۶/۹۰).
-
لفج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹لفچ، لفچه، لنج› [قدیمی] lafj لب ستبر، مانند لب شتر: ◻︎ خروشان ز کابل همی رفت زال / فروهشته لفج و برآورده یال (فردوسی: ۱/۲۲۷).
-
مجیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] mojib ۱. جوابدهنده؛ پاسخدهنده.۲. آنکه حاجت را برآورده میکند؛ اجابتکننده.۳. از نامهای خداوند.