کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بذل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بذل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] bazl عطا؛ کرم؛ بخشش؛ دادودهش.
-
جستوجو در متن
-
مبذول
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mabzul بذلشده؛ بخشیدهشده.
-
باذل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] bāzel بذلکننده؛ بخشنده؛ سخی.
-
بخشش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [پهلوی: baxšišn] baxšeš دادودهش؛ عطا؛ بذل مال.
-
محتشد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mohtašed ۱. آماده و مهیا.۲. آنکه از بذل مال و یاری کردن دریغ نکند.
-
ایثار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'isār ۱. بذل کردن.۲. دیگری را بر خود برتری دادن و سود او را بر سود خود مقدم داشتن.۳. قوت لازم و مایحتاج خود را به دیگری بخشیدن.
-
لطف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: اَلطاف] lotf ۱. نرمی.۲. مهربانی؛ نیکویی.۳. ظرافت؛ زیبایی.۴. عفووبخشش.۵. بذل کردن؛ بخشیدن چیزی.
-
سبیل اللـه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] sabilollāh ۱. آنچه در راه خدا بذل کنند.۲. هر کار نیکی که در راه خدا انجام دهند،مانند جهاد، طلب علم، حج.۳. هر کار خیری که خداوند امر فرموده.
-
ارزانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مقابلِ گرانی] 'arzāni ۱. ارزان بودن؛ کمبهایی.۲. عطا؛ بخشش.۳. (اسم) پیشکش.۴. (صفت نسبی، منسوب به ارزان) درخور؛ لایق؛ شایسته؛ مستحق.۵. (صفت نسبی، منسوب به ارزان) فقیر؛ درویش: ◻︎ به ارزانیان بخش هرچت هواست / که گنج تو ارزانیان را سزاست...
-
آستین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آستن، آستیم، آستم، آستی› 'āstin ۱. قسمتی از جامه که از شانه تا مچ دست را میپوشاند.۲. [قدیمی] دهانۀ خیک و مشک.۳. [قدیمی] طریقه و راه.〈 آستین افشاندن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. اشاره کردن.۲. اجازه دادن؛ رخصت دادن: ◻︎ به یغما ملک آستین برفش...
-
دست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dast، جمع: دستان] dast ۱. (زیستشناسی) عضوی از بدن انسان از شانه تا سرانگشتان.۲. عضوی از بدن انسان از سرانگشتان تا مچ: ◻︎ گرفتش دست و یکسو برد از آن پیش / حکایت کرد با او قصهٴ خویش (نظامی۲: ۲۴۸).۳. (زیستشناسی) هریک از دو پای جلو چهارپ...