کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدگمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بدگمان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) badgo(a)mān بدبین؛ کسی که گمان بد ببرد؛ کسی که دربارۀ دیگری گمان بد بکند.
-
جستوجو در متن
-
تاریک رای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] tārikrāy بداندیشه؛ بدگمان.
-
ظنین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] zanin آنکه به کسی یا چیزی مظنون است؛ بدگمان.
-
بدگمانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) badgomāni بدگمان بودن؛ بدخیالی؛ سوءظن.
-
بددل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] baddel ۱. بدگمان.۲. ترسو.۳. کینهجو؛ کینهور.
-
وهمناک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] vahmnāk ۱. هولناک؛ ترسناک.۲. دارای شکوشبهه؛ بدگمان.
-
پاک بین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] pākbin ۱. آنکه با نظر پاک بنگرد؛ پاکبیننده؛ نیکبین.۲. آنکه به کسی یا امری بدگمان نباشد.
-
زبان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: uzvān] ‹زفان، زوان› zabān ۱. (زیستشناسی) عضو گوشتی و متحرک در دهان انسان و حیوان که با آن مزۀ غذاها چشیده میشود و به جویدن غذا و بلع آن کمک میکند و انسان بهوسیلۀ آن حرف میزند.۲. [مجاز] لهجه و طرز تکلم و گفتار هر قوم و ملت.〈 زب...