کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدکردار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بدکردار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) badkerdār بدکار؛ بدکنش؛ کسی که کارهای زشت انجام میدهد.
-
جستوجو در متن
-
بدعمل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bad'amal بدکار؛ بدکردار.
-
زشت کار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) zeštkār بدکار؛ بدکردار.
-
بدفعل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] ‹بدفعال› badfe'l بدعمل؛ بدکار؛ بدکردار.
-
بدکنش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بدکنشت› [قدیمی] badkoneš بدکار؛ بدکردار؛ بدعمل.
-
مسی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] mosi' بدکردار؛ گناهکار.
-
طالح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، مقابلِ صالح] [قدیمی] tāleh بدکردار؛ تبهکار؛ بدکار؛ بدعمل.
-
نابکار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) nābekār ۱. بدکار؛ بدکردار.۲. بیحاصل؛ بیفایده؛ بیکار.
-
بدکار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بدکاره› badkār بدعمل؛ بدکردار؛ شریر؛ گنهکار؛ کسی که مرتکب کارهای زشت و ناپسند میشود.
-
کژزخمه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kažzaxme ۱. کسی که بهدرستی ساز را نمینوازد.۲. [مجاز] بدکار؛ بدکردار: ◻︎ بفرمود تا آن دو سرهنگ را / دو کژزخمهٴ خارجآهنگ را (نظامی۵: ۸۴۳).
-
ناجنس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] nājens بدنژاد؛ بدسرشت؛ بدذات؛ بدکردار: ◻︎ نخست موعظهٴ پیر میفروش این است / که از مصاحب ناجنس احتراز کنید (حافظ: ۴۹۴).
-
دیوسار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] divsār ۱. دیومانند؛ مانند دیو.۲. بدخو؛ زشتخو؛ بدکردار: ◻︎ اگر مار زاید زن باردار / بِه از آدمیزادۀ دیوسار (سعدی۱: ۶۸).
-
دژآهنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] dož[']āhang ۱. بدآهنگ؛ بداندیش؛ بدنیت؛ بدخواه.۲. بدکردار.۳. بدخو؛ تندخو: ◻︎ ز بس کینهجوی و دژآهنگ بود / فراخای گیتی براو تنگ بود (عنصری: ۳۵۴).
-
اهل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: اهالی] 'ahl ۱. شایسته؛ سزاوار.۲. (اسم) خانواده.۳. (اسم) فامیل؛ افراد خانواده و عشیره؛ قوموخویش؛ خاندان.۴. (اسم) کسانی که در یک جا اقامت دارند.۵. (اسم) وابسته؛ علاقهمند؛ پیرو: اهل تریاک، اهل سفر، اهل تسنن.۶. دارای ویژگیها و ا...