کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدون عیال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
نفقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: نَفَقَة، جمع: نَفَقات] nafaqe ۱. (فقه، حقوق) آنچه صرف و خرج معیشت عیال و اولاد کنند؛ هزینۀ زندگی عیال و اولاد.۲. آنچه انفاق کنند.
-
عیال دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] 'ayāldār = عیالوار
-
عیال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عِیال، جمعِ عَیُل] 'ayāl اهل خانه؛ زن و فرزند.
-
زه وزاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زهزاد› [قدیمی] zehozād ۱. زن و فرزند؛ عیال؛ اولاد.۲. نسل.
-
صاحب عیال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] sāheb'ayāl عیالمند؛ دارای زن و فرزند.
-
تقتیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] taqtir ۱. نفقه را بر عیال تنگ گرفتن؛ عیال و اولاد را در تنگی معیشت قرار دادن؛ در دادن نفقه بخیلی کردن.۲. برانگیختن بوی مانند بوی بریانی، گوشت پخته، استخوان، و بخور.
-
متعلقه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَعلّقَة] mote(a)'alleqe ۱. = متعلق۲. (اسم، صفت) همسر مرد؛ عیال؛ زوجه.
-
دجاجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: دجاجَة] [قدیمی] dajāje ۱. (زیستشناسی) مرغ خانگی.۲. گروهۀ ریسمان.۳. عیال.۴. (نجوم) [قدیمی] یکی از صورتهای فلکی شمالی که از باشکوهترین صور فلکی است؛ ماکیان؛ صلیب شمالی.
-
یالمند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی: عیال. فارسی، مخففِ عیالمند] [قدیمی] yālmand ویژگی مردی که زن و فرزند دارد: ◻︎ ضعیفم یالمندم تنگدستم / چه خوانم داستان رامی و ویس (سوزنی: لغتنامه: یالمند).
-
آسودگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) 'āsudegi ۱. آسوده بودن: ◻︎ ای گرفتار و پایبند عیال / دیگر آسودگی مبند خیال (سعدی: ۱۰۰).۲. آرامش.۳. [قدیمی] استراحت: ◻︎ ز نیروی و آسودگی اسپ و مرد / نیندیشد از روزگار نبرد (فردوسی: ۷/۵۰۳).
-
حرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] haram ۱. گرداگرد مزار امامان یا اماکن مقدس.۲. قسمتی از خانۀ اعیان که تحت حمایت مرد بوده است و اهل و عیال وی در آن اقامت داشتند؛ اندرونی؛ حرمسرا.۳. [مجاز] همسر یا دختران مرد که در اندرونی زندگی میکنند.۴. [قدیمی، مجاز] کعبه.
-
نان خور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹نانخوار، نانخواره› nānxor ۱. [عامیانه، مجاز] کسی که دیگری زندگانی او را اداره میکند؛ کسی که نان دیگری را میخورد.۲. [عامیانه، مجاز] عیال و اولاد شخص.۳. [قدیمی] خورندۀ نان.