کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدون توقف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ایست
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ ایستادن و ایستیدن) 'ist ۱. = ایستادن۲. (اسم، شبه جمله) فرمانی که برای دستور توقف به کار میرود؛ بایست؛ بر جای خود بمان.۳. (اسم، شبه جمله) (نظامی) فرمانی که برای توقف از طرف فرمانده به سربازان داده میشود.۴. (اسم، شبه جمله) فرمانی که مٲ...
-
پارک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: park] pārk توقف اتومبیل در یک محل.
-
واایستادن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹وااستادن› [عامیانه] vā'istādan بازایستادن؛ توقف کردن.
-
ایستگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'istgāh ۱. جای ایستادن.۲. محل توقف وسایل نقلیه.
-
اتراق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [ترکی] ‹اوتراق› 'otrāq توقف موقت مسافر در جایی میان راه.
-
تلبث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] talabbos ۱. درنگ کردن.۲. توقف کردن در جایی.
-
پارکینگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: parking] pārking محل توقف اتومبیلها؛ محوطهای که اتومبیلها را در آنجا پارک کنند.
-
درنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dirang] derang ۱. [مقابلِ شتاب] توقف.۲. تٲخیر؛ دیرکرد.۳. (اسم مصدر) سستی؛ آهستگی.۴. (اسم مصدر) ثبات و آرام.〈 درنگ کردن: (مصدر لازم)۱. دیر کردن.۲. توقف کردن.
-
اسکله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: اسکلَة، معرب، مٲخوذ از ایتالیایی، جمع: اَساکِل] 'eskele مکان توقف کشتیها برای تخلیه و بارگیری؛ بارانداز.
-
بازمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] bāzmān ۱. توقف؛ درنگ.۲. (صفت مفعولی) آنچه از چیزی یا حاصل کاری برجا بماند.
-
توقف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tavaqqof ۱. بازایستادن؛ درنگ کردن.۲. ثابت ماندن.۳. اقامت.۴. [مجاز] رکود؛ وقفه.
-
درنگیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] derangidan ۱. درنگ کردن.۲. دیر کردن.۳. توقف کردن؛ بازایستادن.
-
تلعثم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tala'ssom ۱. درنگ کردن؛ تٲمل کردن.۲. درنگ و توقف در کار.۳. درنگ و تٲمل هنگام سخن گفتن یا پاسخ دادن.
-
فلج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی] falaj ۱. (پزشکی) عارضۀ توقف یا مختل شدن حرکت در اعضای بدن بر اثر بیماری عصبی یا عضلانی.۲. (صفت) [عامیانه] مبتلا به این عارضه.
-
دامن گیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] dāmangir ۱. کسی یا چیزی که باعث گرفتاری و برجاماندگی یا توقف اضطراری در جایی بشود.۲. آنچه شخص را مجبور به حمایت و مراقبت و نگهداری کسی یا چیزی بکند.