کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بدو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی: بدء] badv آغاز؛ ابتدا؛ اول.
-
بدو
فرهنگ فارسی عمید
(حرف اضافه + ضمیر) [قدیمی] bedu به او.
-
بدو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) be(o)do[w] دونده؛ تندرو؛ تیزرفتار: ◻︎ در معرکهٴ بدوسواران عیب است / از لاشهسوار ترکتازی کردن (ظهوری: لغتنامه: بدو).
-
جستوجو در متن
-
آبادبوم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'ābādbum آبادجای؛ جای آباد؛ سرزمین آباد: ◻︎ بدو گفت از ایدر برو تا به روم / میاسای هیچ اندر آبادبوم (فردوسی: ۷/۱۲۱).
-
ایدون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) [پهلوی: ētōn] [قدیمی] 'idun ۱. اکنون؛ اینزمان؛ ایندم.۲. اینچنین: ◻︎ بدو گفت نستیهن ایدون کنم / که از خون زمین را چو جیحون کنم (فردوسی: ۴/۵۶).۳. اینجا.
-
آشفته هوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āšoftehuš پریشانحواس: ◻︎ بدو گفتم ای یار آشفتههوش / شگفت آمد این داستانم به گوش (سعدی۱: ۱۵۹).
-
آنچت
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر + حرف + ضمیر) 'ānčet آنچه تو را: ◻︎ بدو گفت زال ای پسر هوش دار/ هرآنچت بگویم ز من گوشدار (فردوسی۲: ۲۴۵).
-
لاتو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lātu ۱. نردبان؛ زینه: ◻︎ دست و زبان بدو نرسد کس را / آری به ماه بر نرسد لاتو (فرخی: ۴۵۴).۲. گردنا.
-
مرغوا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹مرغآوا› [قدیمی] morq[o]vā ۱. [مقابلِ مروا] فال بد۲. نفرین: ◻︎ نفرین کند به من بردارم به آفرین / مروا کنم بدو بردارد به مرغوا (خسروانی: شاعران بیدیوان: ۱۱۲).
-
پیرزا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹پیرزاد، پیرزاده› pirzā ۱. آنکه از پدر و مادری علیل یا سالخورده بهوجود آمده.۲. آنکه در بدو تولد تن رنجور و چهرهای پرچینوچروک مانند پیران داشته باشد.
-
شنار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) (ورزش) [قدیمی] šenār = شنا: ◻︎ بدو گفت مردی سوی رودبار / به رود اندرون شو همی بیشنار (ابوشکور: صحاحالفرس: شنار).
-
نشاختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹نشاستن، بنشاختن، نشاخیدن› [قدیمی] nešāxtan ۱. نشاندن؛ نشانیدن.۲. جا دادن: ◻︎ به فرِّ کیانی یکی تخت ساخت / چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت (فردوسی: ۱/۴۴).
-
نوش گیا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] nušgiyā = نوشگیاه: ◻︎ نوشگیا پخت و بدو درنشست / رهگذر زهر به تریاک بست (نظامی۱: ۷۱).
-
نیم دست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) nimdast ۱. تخت؛ مسند: ◻︎ دست آفت بدو چگونه رسد / تا در او نیمدست دستور است (انوری: ۶۷).۲. [قدیمی] نیمکت.