کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدنما پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بدنما
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) badna(e,o)mā هرچیزی که در نظر خوب نیاید؛ آنچه صورت ظاهرش خوشایند نباشد؛ بدنمود.
-
جستوجو در متن
-
بدنمود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) badne(o)mud = بدنما
-
بدمنظر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] badmanzar بدنما؛ بدنمود؛ زشت.
-
دژبراز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹دژپراز، دژبرام› [قدیمی] dožbarāz ۱. بدنما؛ نازیبا.۲. زشتخو.۳. خشمآلود: ◻︎ پلنگ دژبرازی دید در کوه / که شیر چرخ گشت از کینْشْ استوه (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۰).۴. خامطمع.
-
زشت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: zešt] zešt ۱. [مقابلِ زیبا] بدگل؛ بدنما.۲. ناپسند.〈 زشتوزیبا: (ادبی) در بدیع، شعری که یک مصراع آن مدح و مصراع دیگرش ذم باشد، مانند این شعر: زلف است اینکه بر رخ چون گل فکندهای / یا دسته یوشنی است که بر پل فکندهای ـ پوشیدهای تو...
-
نما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹نمایه› na(e,o)mā ۱. صورت و ظاهر چیزی.۲. قسمت خارجی ساختمان.۳. (بن مضارعِ نمودن و نمادن و نماییدن) = نمودن۴. نماینده؛ نشاندهنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جهاننما، راهنما.۵. نشاندادهشده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): انگشتنما.۶. شکل؛ ظاهر (در ترکی...