کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدحال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بدحال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی، مقابلِ خوشحال] badhāl ۱. بیمار.۲. [قدیمی] غمگین.۳. [قدیمی] بدبخت.
-
جستوجو در متن
-
بذاذت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: بذاذة] [قدیمی] bazāzat بدحال شدن؛ ژولیدههیئت شدن.
-
کئیب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] ka'ib ۱. اندوهگین؛ بدحال.۲. دلشکسته.
-
فراشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] farāšidan لرزیدن و بدحال شدن پیش از بروز تب؛ حالت فراشا پیدا کردن.
-
پریشان حال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] parišānhāl ۱. دلگیر؛ دلتنگ.۲. بدبخت.۳. مضطرب. * بدحال.
-
شکسته حال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] šekastehāl ۱. پریشانحال؛ بدحال.۲. بینوا؛ تنگدست.۳. بدبخت.
-
ظلیف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] zalif ۱. بدحال.۲. ذلیل؛ خوار.۳. ویژگی امر سخت و دشوار.
-
پریشان روزگار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] parišānruz[e]gār ۱. تیرهروز؛ کسی که زندگانی خوشی ندارد؛ تبهروزگار.۲. بدحال.۳. تنگدست.
-
ناخوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) nāxoš ۱. بدحال؛ بیمار؛ رنجور.۲. [قدیمی] دلتنگ.۳. [قدیمی] زشت؛ ناپسند.
-
خراب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، مقابلِ آباد، جمع: خِرَب] xarāb ۱. ویران؛ مخروبه: ساختمان خراب.۲. فاقد حالت عادی: روحیهٴ خراب.۳. ازکارافتاده: دستگاه خراب.۴. گندیده؛ فاسد: میوۀ خراب.۵. آشفته: موی خراب.۶. [مجاز] بیرونق: بازار خراب.۷. [عامیانه، مجاز] بیمار؛ بدحال: حال خرا...