کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بخیه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بخیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bax[i]ye ۱. کوک؛ آجیده.۲. کوکهایی که روی پارچه با دست یا چرخ خیاطی زده میشود.〈 بخیه زدن: (مصدر متعدی)۱. بخیه کردن.۲. کوک زدن پارچه.۳. دوختن درز جامه یا چیز دیگر.۴. (پزشکی) دوختن پوست بدن یا عضوی که برای عمل جراحی شکافته شده.
-
جستوجو در متن
-
شلال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šelāl بخیۀ درشت؛ بخیهای که بر روی پارچه میزنند.〈 شلال کردن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. دوختن پارچه با دست.۲. بخیۀ درشت زدن.
-
آژده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آژیده، آجیده› [قدیمی] 'āž[e,a]de ۱. دوخته.۲. بخیهزده.۳. فروبرده شده.
-
آجیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آجده، آژیده، آژده، آزده› 'ājide ۱. فروکردهشده.۲. بخیه.۳. ناهمواریهای سطح چیزی مثل ناهمواری سوهان.
-
دوختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: duxtan] ‹دوزیدن› duxtan ۱. دو تکه پارچه را با نخ و سوزن بههم وصل کردن.۲. بخیه زدن.۳. با تیر یا نیزه دو چیز را بههم چسباندن.
-
چکن دوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [ترکی. فارسی] [قدیمی] čekenduz کسی که زردوزی و بخیهدوزی کند؛ کسی که جامۀ زربفت بسازد؛ آنکه پارچه یا جامه را سوزن بزند و ابریشمدوزی کند.
-
آجیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹آجدن، آژیدن، آژدن، آزیدن، آزدن، آزندن، آزنبدن› 'ājidan ۱. فروکردن سوزن یا درفش یا نشتر در چیزی؛ بخیه زدن؛ سوزن زدن؛ سوراخ کردن.۲. دندانهدار ساختن سطح چیزی، مثل دندانهها و ناهمواریهای سوهان یا سطح سنگ آسیا.
-
چکن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹چکین› [قدیمی] čeken ۱. نوعی زردوزی و بخیهدوزی.۲. پارچۀ زردوزیشده.۳. جامۀ زربفت: ◻︎ خروهوار سحرخیز باش تا سر و تن / به تاج لعل و قبای چکن بیارایی (کمالالدین اسماعیل: ۱۳).
-
هزارمیخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹هزارمیخه، هزارمیخی› [قدیمی، مجاز] hezārmix ۱. جامۀ خشن و خرقۀ درویشان که بخیۀ بسیار بر آن زده باشند.۲. آسمان پرستاره: ◻︎ برکش میخ غم ز دل پیش که صبح برکشد / این خشن هزارمیخ از سر چرخ چنبری (خاقانی: ۴۲۵).
-
کوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kuk بخیۀ درشت که با دست در روی پارچه و جامه میزنند تا بعد جای آن را با چرخ خیاطی بدوزند.〈 کوک زدن: (مصدر متعدی) بخیه زدن؛ به هم دوختن پارچه با نخ و سوزن.〈 کوک شدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] خشمناک شدن.〈 کوک کردن: (مصدر متعدی)۱...
-
جراحی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] (پزشکی) jarrāhi ۱. شغل و عمل جراح.۲. شاخهای از پزشکی که عبارت است از بریدن و شکافتن قسمتهای مختلف بدن، برداشتن یا ترمیم بافتهای مریض و معیوب، و پیوند و بخیۀ جراحات.〈 جراحی پلاستیک: (پزشکی)۱. نوعی جراحی سطحی که برای ...
-
اهل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: اهالی] 'ahl ۱. شایسته؛ سزاوار.۲. (اسم) خانواده.۳. (اسم) فامیل؛ افراد خانواده و عشیره؛ قوموخویش؛ خاندان.۴. (اسم) کسانی که در یک جا اقامت دارند.۵. (اسم) وابسته؛ علاقهمند؛ پیرو: اهل تریاک، اهل سفر، اهل تسنن.۶. دارای ویژگیها و ا...