کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بخو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بخو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بخاو› [قدیمی] boxo[w] حلقه و زنجیری که دستوپای چهارپایان یا زندانیان را با آن میبندند.
-
جستوجو در متن
-
بخاو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] boxāv = بخو
-
بخولق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] (زیستشناسی) boxo[w]loq فرورفتگی بالای سم اسب که حلقۀ بخو را در آنجا میبندند.
-
تاتوره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tāture بخو، زنجیر، یا ریسمانی که به پای اسب ببندند.
-
زاولانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زولانه› [قدیمی] zāvolāne ۱. بندی آهنی که بر گردن یا دست و پای زندانیان میبستند: ◻︎ چون خانهٴ بیگانهش آشنا شد / خو کرد در این بند و زاولانه (ناصرخسرو: ۲۲۹).۲. حلقه و زنجیری که به پای اسب و استر میبستند؛ بخو.۳. گیسوی پیچیده.
-
پابند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پایبند، پایوند، پاوند› pāband ۱. ریسمانی که با آن پای حیوان، اسیر، یا مجرم را ببندند.۲. (صفت مفعولی) [مجاز] مقید؛ گرفتار.۳. (صفت مفعولی) [مجاز] کسی که به کاری یا شخصی علاقهمند باشد.۴. [قدیمی] بَخو؛ قید.〈 پابند شدن: (مصدر لازم)۱. مقید ش...