کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بحری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بحری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به بحر) [عربی. فارسی] bahri ۱. [مقابلِ برّی] ساکن دریا؛ دریایی: جانوران بحری.۲. (اسم) (زیستشناسی) پرندهای شکاری با بالهای کشیده، دُم باریک، پشت خاکستری، و سر سیاه.۳. (اسم، صفت نسبی) [قدیمی] آشنا به راههای دریایی؛ ملاح.
-
جستوجو در متن
-
منسرح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (ادبی) monsareh در عروض، بحری بر وزن مستفعلن مفعولات مستفعلن مفعولات.
-
رمل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (ادبی) ramal در عروض، بحری که از تکرار سه یا چهار بار فاعلاتن حاصل شود.
-
بری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به بَرّ) [عربی. فارسی] barri ۱. مربوط به بَرّ؛ بیابانی.۲. [مقابلِ بحری] ساکن خشکی: جانوران بری.
-
کامل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] kāmel ۱. تمام.۲. [مقابلِ ناقص، جمع: کَمَلَة] بیعیبونقص.۳. (اسم) (ادبی) در عروض، بحری بر وزن «متفاعلن متفاعلن متفاعلن».
-
حمید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] hamid ۱. ستوده؛ پسندیده.۲. (اسم) (ادبی) در عروض، بحری که از دو بار مفعولات مستفعلن مفعولات تشکیل شده.
-
مضارع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (ادبی) mozāre' ۱. در دستور زبان، فعلی که به زمان حال یا آینده دلالت کند.۲. در عروض، بحری بر وزن مفاعیلن فاعلاتن مفاعیلن فاعلاتن.
-
مقتضب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (ادبی) moqtazab ۱. در عروض، بحری بر وزن مفعولات مستفعلن مفعولات مستفعلن.۲. (صفت) شعری که بالبدیهه گفته شود.
-
وافر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] vāfer ۱. فراوان؛ بسیار؛ افزون.۲. (اسم) (ادبی) در عروض، بحری که از تکرار سه یا چهار بار مفاعلتن حاصل میشود.
-
طویل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] tavil ۱. دراز.۲. (ادبی) در عروض، بحری بر وزن فعولن مفاعیلن فعولن مفاعیلن.
-
هزج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] hazaj ۱. (ادبی) در عروض، بحری از بحور شعر بر وزن «مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن».۲. [قدیمی] آواز طربآور؛ سرود طربانگیز.
-
سریع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] sari' ۱. شتابنده.۲. زود؛ تند.۳. چست و چالاک.۴. (اسم) (ادبی) در عروض، بحری از شعر بر وزن مفتعلن مفتعلن فاعلات.
-
زفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) zeft ۱. (طب قدیم) مادۀ سیالی که از درخت صنوبر بیرون میآید و مصرف دارویی داشته؛ زفت رومی؛ صمغ.۲. [قدیمی] قیر که از نفت گرفته میشود؛ زفت بحری.〈 زفت یابس: صمغ خشک شدۀ درخت صنوبر.
-
صغیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] saqir ۱. خُرد؛ کوچک.۲. خردسال.۳. (اسم، صفت) (فقه) پسری که هنوز به حد بلوغ نرسیده.۴. (اسم) (ادبی) در عروض، بحری بر وزن مستفعلن فاعلات مستفعلن.