کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بتکده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بتکده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) botkade = بتخانه
-
جستوجو در متن
-
بغستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹فغستان› [قدیمی] baqestān بتخانه؛ بتکده.
-
لعبت خانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] [قدیمی] lo'batxāne بتخانه؛ بتکده.
-
صنم کده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] [قدیمی] sanamkade صنمخانه؛ بتکده؛ بتخانه.
-
بهار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] [قدیمی] bahār ۱. بتخانه؛ بتکده.۲. آتشکده: ◻︎ بهاری دلافروز در بلخ بود / کز او تازهگل را دهن تلخ بود (نظامی۵: ۹۱۸).
-
فغستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از سُغدی. فارسی] [قدیمی] faqestān ۱. بتخانه؛ بتکده.۲. [مجاز] حرمسرا: ◻︎ فرستش بهسوی شبستان خویش / بر خواهران و فغستان خویش (فردوسی: ۲/۲۱۲).
-
بتستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] botestān بتخانه؛ بتکده؛ معبد بتپرستان: ◻︎ تا باد گذر کرد به گلزار و به بستان / گلزار چو جنت شده بستان چو بتستان (رودکی: لغتنامه: بتستان).
-
بهارخانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت. فارسی] [قدیمی] bahārxāne ۱. بتخانه؛ بتکده: ◻︎ آن چون بهارخانهٴ چین پر ز نقش چین / این چون نگارخانهٴ مانی پر از نگار (عمعق: ۱۶۲).۲. بنای زیبا و باشکوه.
-
صورت خانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) suratxāne [عربی. فارسی]۱. [منسوخ] اتاقی که بازیگران و نوازندگان تئاتر برای تغییر لباس یا گریم به آنجا میرفتند.۲. [قدیمی، مجاز] بتخانه؛ بتکده.
-
بتخانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) botxāne ۱. جایی که بتها را در آن نگهداری میکنند؛ معبد بتپرستان؛ خانۀ بت؛ بتکده؛ بتستان.۲. [قدیمی، مجاز] جای زنان پادشاهان؛ حرم؛ فَغستان.۳. (تصوف) [مجاز] عالم لاهوت و مظهر ذات احدیت.
-
کده
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) [پهلوی: katak] ‹ کد› kade ۱. جا؛ محل(در ترکیب با کلمۀ دیگر): آتشکده، بتکده، دانشکده، ماتمکده.۲. [قدیمی] خانه؛ محل اقامت: ◻︎ چو آمد کنون ناتوانی پدید / به دیگر کده رخت باید کشید (نظامی۶: ۱۱۴۷).
-
خف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xaf هرچیز خشک مانند گیاه خشک یا پنبه که زود آتش میگیرد و برای روشن کردن آتش به کار میبردند: ◻︎ کزاو بتکده گشت هامون چو کف / به آتش همه سوخته همچو خف (عنصری: ۳۵۷).