کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ببین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
طمطراق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [؟، مرکب از طرنب یا طرم + طراق؟] tomtorāq, tamtarāq ۱. کرّوفرّ.۲. نمایش شکوه و جلال؛ خودنمایی.۳. (اسم صوت) [قدیمی] سروصدا: ◻︎ چند حرف طمطراق و کاربار / کار و حالِ خود ببین و شرم دار (مولوی: ۱۲۹).
-
مردم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: martom] mardom ۱. انسانها؛ آدمیان.۲. [مجاز] کسانی که در یک مکان اقامت دارند؛ ساکنان جایی.۳. انسانهایی که دارای ویژگی یا ویژگیهای مشترکی هستند.۴. (زیستشناسی) [قدیمی، مجاز] مردمک چشم: ◻︎ ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است / ببین که در ...
-
کجا
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) kojā ۱. کلمۀ استفهام برای پرسش از مکان؛ کدام محل؟: ◻︎ صلاح کار کجا و من خراب کجا / ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا (حافظ: ۲۰).۲. (قید) به معنای استفهام انکاری به کار میرود؛ چه زمانی؟.۳. (قید) بهصورت مکرر برای بیان دوری دو چیز به کار میرود....
-
باش
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ باشیدن) bāš ۱. = باشیدن۲. [عامیانه] بنگر؛ ببین.۳. [عامیانه] دقت کن: حواست کجاست؟ من را باش.۴. منتظر بمان: ◻︎ باش تا صبح دولتت بدمد / کاین هنوز از نتایج سحر است (انوری: ۶۰).۵. باشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): حاضرباش، آمادهباش.۶. (اسم مصدر)...
-
زال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹زار، زر› zāl ۱. (پزشکی) آنکه موهای سر، ابرو، و مژههایش سفید است؛ مبتلا به بیماری زالی.۲. (اسم، صفت) [قدیمی] پیر فرتوت و سفیدمو، به ویژه زن پسر: ◻︎ رشته تا یکتاست آن را زور «زالی» بگسلد / چون دوتا شد عاجز آید از گسستن زال زر (سنائی: ۱۶۴).۳. ...
-
شادروان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: šaturvan] ‹شادوان، شاروان، شادربان› [قدیمی] šādo(a)rvān ۱. پردۀ بزرگی که در قدیم جلو بارگاه سلاطین میکشیدند؛ سراپرده: ◻︎ برو ببین که چه زیبا کشیده دست بهار / ز گونهگونه در اطراف باغ شادروان (کمالالدین اسماعیل: ۷۷).۲. پیشگاه کاخ و بار...
-
سرکه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سرکا› serke مایعی ترش که بخش اصلی آن اسیداستیک و آب است و از انگور، خرما، انجیر و بعضی میوههای آبدار دیگر به دست میآید و در داروسازی برای حل کردن بعضی داروها به کار میرود.〈 سرکه فروختن: (مصدر لازم)۱. فروختن سرکه به کسی.۲. [قدیمی، مجا...
-
غلو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غلوّ] qolov[v] ۱. زیادهروی در کاری یا در وصف کسی و چیزی؛ از حد درگذشتن؛ تجاوز کردن از حد.۲. گزافکاری.۳. گزافهگویی.۴. به مقام خدایی رسانیدن بشر، و اعتقاد به حلول خداوند در شخص.۵. (ادبی) در بدیع، مبالغۀ شاعر یا نویسنده در وصف...
-
که
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [پهلوی: kē] ke ۱. ضمیر پرسشی که دربارۀ افراد به کار میرود؛ چه کسی؟؛ کدام فرد؟: ◻︎ که را جاودان ماندن امیّد ماند / چو کس را نبینی که جاوید ماند؟ (سعدی۱: ۵۶).۲. شخصی که (در ترکیب با «آن»، «این»، «هر»، و ضمایر شخصی): ◻︎ وآنکه در بحر قُلزُم است غ...