کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باهم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
باهم
فرهنگ فارسی عمید
(حرف اضافه + ضمیر = قید) bāham ۱. با یکدیگر؛ بهاتفاق.۲. متحد.〈 با هم آمدن: (مصدر لازم) همراه یکدیگر آمدن.〈 با هم شدن: (مصدر لازم) متفق شدن.
-
جستوجو در متن
-
متناسب الاعضا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَناسبالاعضاء] [قدیمی] mote(a)nāsebol'a'zā آنکه اندامهایش باهم متناسب باشد.
-
مشاجره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مشاجَرَة] mošājere باهم نزاع کردن؛ با یکدیگر خصومت ورزیدن.
-
مشارکت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مشارَکة] mošārekat باهم شریک شدن؛ شرکت کردن با هم.
-
یکجا
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [مجاز] yekjā ۱. همگی؛ تمامی.۲. همهباهم.
-
درساختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] darsāxtan ساختن؛ باهم ساختن؛ سازش کردن؛ سازگاری کردن.
-
مجامعت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مجامَعة] mojāme'at ۱. جمع شدن باهم.۲. جماع کردن؛ همبستر شدن با زن.
-
مواردت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: موارَدة] [قدیمی] movāredat ۱. با هم به یک آبشخور وارد شدن.۲. باهم در یکجا فرود آمدن.
-
هم رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] hamro[w] ۱. باهمرونده؛ همراه.۲. همسفر.
-
مراوغت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مراوَغة] [قدیمی] morāveqat ۱. کشتی گرفتن باهم.۲. درصدد فریب و خدعه برآمدن.
-
شب نشینی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) šabnešini با هم نشستن در شب؛ مهمانی در شب که جمعی باهم بنشینند و شب را به صحبت و تفریح بگذرانند.
-
مساقات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مساقاة] mosāqāt ۱. (فقه) در کار زراعت یا پرورش درخت طبق قراردادی باهم شرکت کردن و حاصل آن را بین خود قسمت کردن.۲. [قدیمی] به یکدیگر آب دادن.
-
مخامرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مخامَرة] [قدیمی] moxāmerat ۱. مقیم شدن.۲. پیوسته در خانه بودن.۳. در فروش حیله کردن.۴. راه یافتن شکوتردید در دل.۵. آمیختن باهم؛ معاشرت کردن.
-
کاروان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کاربان› kār[e]vān ۱. گروه مسافرانی که باهم سفر میکنند.۲. [مجاز] چیزی که اجزای آن به دنبال هم میآید.۳. اتاقک چرخداری که به پشت اتومبیل وصل میشود و برای حمل کالا، حیوانات، و اقامت در سفر مورد استفاده قرار میگیرد.〈 کاروان زدن: (مصدر لاز...