کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باطل کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
باطل السحر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [عامیانه] bātelossehr عزائم، افسون، و هر دعا یا چیزی که با آن سحر را باطل کنند.
-
باطل نیوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی، فارسی] [قدیمی] bātelniyuš باطلشنو؛ آنکه به سخن باطل گوش میدهد.
-
جستوجو در متن
-
احباط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ehbāt باطل کردن؛ باطل کردن.
-
ابطال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ebtāl باطل کردن؛ لغو کردن.
-
تمحیق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tamhiq ۱. پاک کردن؛ محو کردن.۲. باطل کردن.
-
فسخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] fasx ۱. (حقوق) بر هم زدن معامله؛ باطل کردن پیمان یا بیع.۲. [قدیمی] باطل کردن؛ نقض کردن.
-
الغا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: الغاء] 'elqā لغو کردن؛ باطل کردن؛ از شمار افکندن.
-
تبطیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tabtil باطل کردن.
-
لغو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] laqv ۱. باطل کردن.۲. (صفت) باطل؛ بیفایده.۳. (اسم) سخن بیهوده.
-
محق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] mahq ۱. باطل ساختن.۲. ناچیز گردانیدن.۳. محو کردن.۴. کاستن.۵. (تصوف) = محو
-
تهاتر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tahātor ۱. (اقتصاد) عمل دو شخص یا دو دولت که طلبها و وامهایی را که به یکدیگر دارند برابر و پابهپا کنند و پول نقد به هم ندهند.۲. دادوستد جنسی و معاوضۀ جنسباجنس بین دو کشور به طور برابر که پولی به یکدیگر ندهند؛ پایاپای.۳. [قدیمی] ...
-
زیغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] zeyq ۱. برگردیدن از حق؛ انحراف از راه راست؛ میل از حق به باطل.۲. میل کردن به سوی پستی.۳. شک و ریب.
-
هدر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] hadar باطل؛ ضایع و بربادرفته.〈 هدر دادن: (مصدر متعدی) از بین بردن؛ ضایع کردن.〈 هدر رفتن: (مصدر لازم) از بین رفتن؛ ضایع شدن.
-
فاسد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] fāsed ۱. غیرقابل استفاده؛ گندیده؛ عفونتکرده: شیر فاسد، دندان فاسد.۲. فاقد هنجارهای انسانی یا مذهبی: اخلاق فاسد.۳. (اسم، صفت) آن که برخلاف معیارهای اخلاقی یا اجتماعی زندگی میکند؛ منحرف.۴. معیوب.۵. [قدیمی] نادرست؛ باطل.〈 فاسد شدن: (...