کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باز جای بردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آب باز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'ābbāz ۱. شناگر.۲. غواص.
-
کبوتر باز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) kabutarbāz کسی که در خانۀ خود دستهای کبوتر نگه میدارد و آنها را پرورش میدهد.
-
لعبت باز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] lo'batbāz ۱. آنکه خیمهشببازی کند؛ عروسکباز.۲. [مجاز] شعبدهباز؛ حقهباز.
-
چاچول باز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عامیانه] čāčulbāz حقهباز؛ نیرنگباز.
-
خرس باز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xersbāz آنکه با خرس بازی میکند و آن را به انجام حرکات نمایشی وامیدارد؛ خرسکباز.
-
حقه باز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] hoqqebāz ۱. [عامیانه] حیلهگر؛ فریبدهنده.۲. [قدیمی] = شعبدهباز
-
دست باز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] dastbāz ۱. گشادهدست؛ باسخاوت؛ بخشنده.۲. کسی که هرچه دارد خرج کند یا به دیگران ببخشد؛ دستودلباز.
-
دیده باز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] didebāz ۱. کسی که چشمهایش باز است و میبیند.۲. [مجاز] نظرباز؛ چشمچران.
-
دوال باز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹دوالکباز› [قدیمی] davālbāz ۱. کسی که دوالک بازی کند و آن نوعی از بازی و قمار است که با دوال و حلقه و قلاب صورت میگیرد.۲. مکار؛ حیلهباز؛ طرار.
-
دوالک باز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] davālakbāz دوالباز؛ کسی که دوالکبازی کند: ◻︎ رگ آن خون بر او دوالانداز / راست چون زنگی دوالکباز (نظامی۴: ۵۷۳).
-
عشق باز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] 'ešqbāz عاشق؛ عاشقپیشه؛ کسی که عشقبازی میکند؛ آن که کارش عشقورزی است: ◻︎ تو که در بند خویشتن باشی / عشقبازی دروغزن باشی (سعدی: ۱۳۴).
-
غوطه باز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qutebāz فرورونده در آب؛ غواص.
-
قاب باز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی. فارسی] qābbāz کسی که قاببازی کند؛ بجولباز.
-
پرده باز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] pardebāz ۱. مطرب؛ مغنی؛ نوازنده.۲. کسی که خیمهشببازی میکند؛ خیمهشبباز.
-
پاک باز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] pākbāz ۱. پاکباخته.۲. کسی که در قمار تمام دارایی خود را ببازد.۳. [مجاز] کسی که با نظر پاک به معشوق خود مینگرد؛ عاشق صادق.۴. شخص وارسته، زاهد، و تارک دنیا: ◻︎ تمنی کند عارف پاکباز / به دریوزه از خویشتن ترک آز (سعدی۱: ۵۶).