کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بار شکسته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
اشک بار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) 'aškbār ۱. اشکریز؛ گریان.۲. ویژگی چشم که همواره اشک میریزد.۳. کسی که پیدرپی گریه میکند.
-
گران بار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) gerānbār ۱. انسان یا حیوانی که بار سنگین بر پشت داشته باشد.۲. [قدیمی] درخت پرمیوه.۳. [قدیمی، مجاز] شخص بردبار.۴. [قدیمی] زن آبستن.
-
گنج بار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] ganjbār گنجخانه؛ گنجدان؛ جای گنج؛ گنجینه.
-
محنت بار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] mehnatbār پر از رنج و محنت.
-
تره بار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تربار› tarebār انواع میوهها و سبزیهای خوردنی.
-
غالیه بار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹غالیهبارنده، غالیابار› [قدیمی، مجاز] qāliyebār خوشبو.
-
غم بار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] qambār غمبارنده؛ غمآور؛ غمانگیز.
-
شهوت بار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] šahvatbār آنچه ازروی شهوت و هوس بسیار باشد.
-
تنگ بار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] tangbār ۱. [مجاز] آستان و درگاهی که بار یافتن در آن دشوار باشد: ◻︎ دل شه در آن مجلس تنگبار / به ابرو فراخی درآمد به کار (نظامی۶: ۱۰۷۹).۲. [مجاز] ویژگی کسی که هیچکس را نزد خود بار ندهد و راه یافتن به او ممکن نباشد.۳. (اسم) از نامهای ب...
-
خون بار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xunbār ویژگی چیزی که خون از آن میچکد: چشم خونبار.
-
ستاره بار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) setārebār ۱. آنکه چیزی مانند ستاره فرو ریزد؛ ستارهبارنده.۲. [مجاز] اشکریز؛ گریان.
-
سبک بار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sabokbār ۱. [مقابلِ گرانبار] کسی که بار سبک بر دوش داشته باشد.۲. حیوان بارکش که بارش سبک باشد.۳. [مجاز] شخص فارغ و آسوده و بیخیال و مجرد: ◻︎ در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسی ست / آن به کزاین گریوه سبکبار بگذری (حافظ: ۹۰۰)، ◻︎ از زبان سوسن آزاده...
-
جستوجو در متن
-
کسیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] kasir شکسته؛ شکستهشده.
-
گردن شکسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) gardanšekaste ۱. آنکه استخوانهای گردنش شکسته باشد.۲. [مجاز] نوعی دشنام و نفرین دربارۀ کسی.