کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باریک میان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
باریک میان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bārikmiyān لاغر؛ لاغرمیان؛ کمرباریک؛ دارای کمر باریک.
-
واژههای مشابه
-
باریک انداز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] bārik[']andāz تیرانداز دقیق و ماهر.
-
باریک اندازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] barik[']andāzi انداختن تیر با مهارت و نشانهگیری دقیق.
-
باریک اندام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bārik[']andām لاغر؛ آنکه اندامی لاغر و ظریف دارد.
-
باریک بین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] bārikbin ۱. کنجکاو.۲. زیرک؛ باهوش.۳. موشکاف؛ دقیق: ◻︎ اجل چون به خونش برآورد دست / قضا چشم باریکبینش ببست (سعدی۱: ۱۴۱).
-
باریک بینی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] bārikbini ۱. کنجکاوی.۲. خردهبینی؛ دقت.۳. هوشیاری.
-
جستوجو در متن
-
جودر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹جودره› (زیستشناسی) jo[w]dar گیاهی با دانههای ریز و باریک که در میان کشتزار جو میروید.
-
کوچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ کوی] kuče راه باریک میان شهر یا ده.〈 کوچه دادن: (مصدر لازم) [مجاز] راه باز کردن مردم برای عبور کسی؛ راه دادن.
-
دماغه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مجاز] damāqe ۱. پیشآمدگی چیزی: دماغهٴ کوه، دماغهٴ کشتی، دماغهٴ در.۲. (جغرافیا) قطعۀ زمین باریک که میان دریا پیش رفته باشد.
-
میلاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب. فارسی] milāb لولۀ چوبی باریک و کوتاه که در ته نیقلیان است و سر آن در آب فرو میرود و دود تنباکو را از میان آب عبور میدهد.
-
فریز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پریز، فریج، فریژ، فریس، فرز، فرزد، فرزه› (زیستشناسی) [قدیمی] fe(a)riz گیاهی پایا و خودرو با برگهای باریک و بلند، شاخههای نازک، و ریشههای درهمپیچیده و سخت که معمولاً در میان کشتزار، باغچه، یا کنار جوی آب میروید.
-
دربند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) darband ۱. در قید؛ گرفتار؛ اسیر.۲. (اسم) [قدیمی] کوچۀ بنبستی که در داشته باشد.۳. (اسم) [قدیمی] راه تنگ و باریک در کوه؛ راه میان دو کوه؛ دره.۴. (اسم) [قدیمی] = دِژ〈 در بند بودن: (مصدر لازم) گرفتار بودن؛ اسیر بودن؛ زندانی بودن.〈 در بند...
-
راه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rās, rāh] ‹ره› rāh ۱. هرجایی از زمین که مردم از آنجا رفتوآمد کنند؛ محل عبور؛ گذرگاه؛ جاده.۲. قاعدهوقانون.۳. رسموروش.٤. کرّت و مرتبه.٥. (موسیقی) [قدیمی] نغمه و آهنگ.٦. (موسیقی) [قدیمی] مقام؛ پرده.〈 راه افتادن: (مصدر لازم) ‹به را...