کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باریکرودهای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
روده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rot, rōtīk] (زیستشناسی) rude قسمت لولهایشکل دستگاه گوارش مهرهداران که بین معده و مخرج قرار دارد و عمل هضم و جذب در آن کامل میشود.〈 رودۀ باریک: (زیستشناسی) از قسمتهای دستگاه گوارش که پس از معده قرار دارد و شامل دوازدهه، رودۀ...
-
روده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اورود، اوروت، رود، رودگ› [قدیمی] rude ۱. مرغ سربریده و پَرکَنده.۲. گوسفند و هر حیوان دیگری که پشم و موی آن را کنده و برای بریان کردن آماده کرده باشند.۳. درخت برگریخته.
-
باریک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بارک، باری› bārik ۱. نازک؛ کمپهنا؛ کمقطر.۲. [مجاز] دقیق.۳. [مجاز] لاغر.
-
چرب روده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] čarbrude تکۀ پاککرده رودۀ گوسفند که با گوشت و چربی پر کرده و پخته باشند؛ جگرآکند؛ چرغند؛ چربرود.
-
راست روده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) rāstrude قسمت آخر رودۀ بزرگ که به مقعد ختم میشود؛ رودۀ راست؛ رودۀ مستقیم.
-
روده دراز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] rudederāz کسی که بسیار حرف میزند؛ پرحرف؛ پرگو.
-
روده درازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عامیانه، مجاز] rudederāzi پرحرفی؛ پرگویی.
-
روده شو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹رودهشوی› (پزشکی) rudešu وسیلهای با لولۀ لاستیکی برای شستشوی معده.
-
ای
فرهنگ فارسی عمید
(قید، شبه جمله) [عربی] [قدیمی] 'ay یعنی.
-
ای
فرهنگ فارسی عمید
(حرف) [عربی: اَی] 'ey ۱. حرف ندا که پیش از اسم و صفت درمیآید: ای مرد، ای پسر، ای جوانمرد، ای دلاور.۲. حرفی که برای تقریب و تخمین میآید: ای سیصد چهارصد تومان میارزد.۳. (شبه جمله) حرفی که برای تحسین میآید.۴. (شبه جمله) برای اظهار انزجار یا نارض...
-
آی
فرهنگ فارسی عمید
(شبهجمله) 'āy ۱. برای اظهار درد به کار میرود: آی سرم.۲. (حرف ندا) برای مخاطب ساختن به کار میرود: آی بچه! چه کار میکنی؟.۳. برای دعوت به کار میرود: آی بستنی.۴. برای بیان افسوس و حسرت به کار میرود: آی دریغ، آی دریغا.۵. برای هشدار به کار میرود...
-
باریک انداز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] bārik[']andāz تیرانداز دقیق و ماهر.
-
باریک اندازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] barik[']andāzi انداختن تیر با مهارت و نشانهگیری دقیق.
-
باریک اندام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bārik[']andām لاغر؛ آنکه اندامی لاغر و ظریف دارد.
-
باریک بین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] bārikbin ۱. کنجکاو.۲. زیرک؛ باهوش.۳. موشکاف؛ دقیق: ◻︎ اجل چون به خونش برآورد دست / قضا چشم باریکبینش ببست (سعدی۱: ۱۴۱).