کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باریکراه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
باریک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بارک، باری› bārik ۱. نازک؛ کمپهنا؛ کمقطر.۲. [مجاز] دقیق.۳. [مجاز] لاغر.
-
راه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rās, rāh] ‹ره› rāh ۱. هرجایی از زمین که مردم از آنجا رفتوآمد کنند؛ محل عبور؛ گذرگاه؛ جاده.۲. قاعدهوقانون.۳. رسموروش.٤. کرّت و مرتبه.٥. (موسیقی) [قدیمی] نغمه و آهنگ.٦. (موسیقی) [قدیمی] مقام؛ پرده.〈 راه افتادن: (مصدر لازم) ‹به را...
-
باریک انداز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] bārik[']andāz تیرانداز دقیق و ماهر.
-
باریک اندازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] barik[']andāzi انداختن تیر با مهارت و نشانهگیری دقیق.
-
باریک اندام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bārik[']andām لاغر؛ آنکه اندامی لاغر و ظریف دارد.
-
باریک بین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] bārikbin ۱. کنجکاو.۲. زیرک؛ باهوش.۳. موشکاف؛ دقیق: ◻︎ اجل چون به خونش برآورد دست / قضا چشم باریکبینش ببست (سعدی۱: ۱۴۱).
-
باریک بینی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] bārikbini ۱. کنجکاوی.۲. خردهبینی؛ دقت.۳. هوشیاری.
-
باریک میان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bārikmiyān لاغر؛ لاغرمیان؛ کمرباریک؛ دارای کمر باریک.
-
میان باریک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: miyānbārik] [قدیمی] miyānbārik کمرباریک.
-
کوره راه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مجاز] kurerāh راه باریک و ناهموار؛ راه باریک و پرپیچوخم در خارج شهر.
-
پیشاب راه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) pišābrāh لولۀ ناقل ادرار از مثانه به خارج که در مردان از آلت مردی رد میشود.
-
راه آب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) rāh[']āb ۱. آبراه؛ آبراهه؛ آبرو؛ مجرای آب؛ نهر و جایی که آب از آن میگذرد.۲. گذرگاه سیل.
-
راه آموز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] rāh[']āmuz راهنما؛ نشاندهندۀ راه.
-
راه آورد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] rāh[']āvard = رهآورد
-
راه آهن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) rāh[']āhan جادۀ ریلگذاریشده که ترن از روی آن عبور میکند.