کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باریکبرگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
باریک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بارک، باری› bārik ۱. نازک؛ کمپهنا؛ کمقطر.۲. [مجاز] دقیق.۳. [مجاز] لاغر.
-
برگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: valg] barg ۱. (زیستشناسی) قسمتی از گیاه که معمولاً سبز، پهن، یا سوزنی است.۲. واحد شمارش ورقۀ کاغذ: یک برگ کاغذ.۳. ورقی برای بازی.۴. نوعی کباب تهیهشده از قطعههای گوشت گوسفند یا گوساله.۵. ورقی برای یادداشت؛ فیش.۶. [قدیمی] ساز و نوا؛ سا...
-
باریک انداز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] bārik[']andāz تیرانداز دقیق و ماهر.
-
باریک اندازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] barik[']andāzi انداختن تیر با مهارت و نشانهگیری دقیق.
-
باریک اندام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bārik[']andām لاغر؛ آنکه اندامی لاغر و ظریف دارد.
-
باریک بین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] bārikbin ۱. کنجکاو.۲. زیرک؛ باهوش.۳. موشکاف؛ دقیق: ◻︎ اجل چون به خونش برآورد دست / قضا چشم باریکبینش ببست (سعدی۱: ۱۴۱).
-
باریک بینی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] bārikbini ۱. کنجکاوی.۲. خردهبینی؛ دقت.۳. هوشیاری.
-
باریک میان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bārikmiyān لاغر؛ لاغرمیان؛ کمرباریک؛ دارای کمر باریک.
-
میان باریک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: miyānbārik] [قدیمی] miyānbārik کمرباریک.
-
آتش برگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ātašbarg آتشزنه؛ آتشگیره.
-
برگ ریز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) bargriz ۱. (زیستشناسی) گیاهی که در زمستان برگهای آنها میریزد و در بهار دوباره سبز میشود.۲. (اسم) پاییز؛ خزان.
-
برگ ریزان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹برگریز› bargrizān خزان؛ فصل پاییز که برگ درختان میریزد: ◻︎ شرط است که وقت برگریزان / خونابه شود ز برگ، ریزان (نظامی۳: ۵۱۴).
-
برگ ماهی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) bargmāhi نوعی ماهی کمیاب که از دریای سیاه به دریای خزر آورده شده.
-
بی برگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bibarg ۱. درختی که برگهایش ریخته باشد.۲. [قدیمی، مجاز] بینوا؛ بیسروسامان.
-
کلم برگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) kalambarg نوعی کلم با برگهای پهن و پیچیدهبههم که بهصورت خام و پخته مصرف میشود؛ کلمپیچ.