کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
باری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به بار) bāri = بارکش
-
باری
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله، قید) bāri ۱. برای مختصر کردن سخن به کار میرود؛ خلاصه؛ القصه؛ بههرجهت.۲. [قدیمی] حداقل.۳. [قدیمی] کاش؛ ایکاش: ◻︎ گر چشم خدایبین نداری باری / خورشیدپرست شو نه گوسالهپرست (ابوسعیدابوالخیر: ۱۲).۴. [قدیمی] البته.
-
باری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: بارِئ] bāri خالق؛ آفریدگار؛ آفریننده: ◻︎ دو چشم از پی صنع باری نکوست / ز عیب برادر فروگیر و دوست (سعدی: ۱۷۳).
-
باری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مخففِ باریک] [قدیمی] bāri ۱. نازک.۲. دقیق: ◻︎ رای دانا سر سخن ساریست / نیک بشنو که این سخن باریست (عنصری: ۳۶۴).
-
واژههای مشابه
-
اشک باری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) 'aškbāri اشک باریدن؛ اشک ریختن؛ گریستن.
-
باری تعالی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] bārita'ālā خدای بزرگ.
-
سبک باری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) sabokbāri ۱. سبکبار بودن.۲. [مجاز] آسودگی.۳. [مجاز] آزادگی: ◻︎ چون گرانباران به سختی میروند / هم سبکباری و چستی خوشتر است (سعدی۲: ۳۴۳).
-
جستوجو در متن
-
برذون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: برذَون، جمع: بَراذین] [قدیمی] berzo[w]n نوعی اسب باری.
-
مع القصه
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی: معالقصَّة] [قدیمی] ma'algesse القصه؛ باری.
-
سبک دوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sabokduš کسی که باری بر دوش نداشته باشد.
-
مجیب الدعوات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی (= آنکه دعاهای مردم را اجابت میکند)] mojibodda'avāt از صفات باریتعالی.
-
واهب الصور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] vāhebossovar بخشندۀ صورتها؛ از صفات باریتعالی.
-
دادراد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] dādrād از صفات باریتعالی.