کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بارگاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بارگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مرکب از بار (اجازه) + گاه (پسوند مکان)] ‹بارجا، بارجاه، بارجای، بارگه› bārgāh ۱. کاخ و دربار پادشاه: ◻︎ جزای حُسن عمل بین که روزگار هنوز / خراب مینکند بارگاه کسری را (ظهیرالدینفاریابی: ۳۴).۲. خیمۀ پادشاهی.۳. جای رخصت و اجازه.۴. جایی که پادشا...
-
جستوجو در متن
-
بارجا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bārjā = بارگاه
-
دربار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) darbār بارگاه؛ کاخ پادشاهی.
-
هواری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] havāri خیمۀ بزرگ؛ بارگاه؛ خرگاه.
-
دولت خانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] do[w]latxāne خانۀ دولت؛ بارگاه؛ کوشک؛ کاخ سلطنتی.
-
دولت سرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] ‹دولتسرای› [قدیمی] do[w]latsarā سرای دولت؛ بارگاه؛ قصر؛ کاخ سلطنتی.
-
درگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dargāh] ‹درگه› dargāh ۱. جلو در؛ جای در؛ آستانه.۲. پیشگاه؛ بارگاه.
-
روزبان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] ruzbān دربان؛ حاجب؛ پاسبان درگاه؛ نگهبان بارگاه پادشاه؛ نوبتی.
-
جنیبت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جنیبة، جمع: جنائب] janibat ۱. اسب یدک.۲. [قدیمی] اسب خاص پادشاه که زین و یراق کرده و بر در بارگاه نگاه میداشتند.
-
بار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bār اجازۀ ورود به حضور پادشاه.〈 بار خواستن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. اجازۀ حضور خواستن؛ اذن ورود خواستن.۲. اجازۀ ورود به بارگاه پادشاه خواستن.〈 بار دادن: (مصدر لازم) [قدیمی] اجازۀ حضور دادن؛ اذن ورود دادن.〈 بار یافتن: (مصدر ...
-
بجکم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بچکم، پچکم، بشکم، بیکم› [قدیمی] bajkam ۱. ایوان؛ صفه.۲. بارگاه.۳. خانۀ تابستانی که از همهطرف دروپنجره داشته باشد: ◻︎ از تو خالی نگارخانهٴ جم / فرش دیبا فگنده بر بجکم (رودکی: ۵۴۶).
-
بشکم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پشکم، بجکم، بچکم، بیکم› [قدیمی] ba(e)škam ۱. ایوان؛ صفه: ◻︎ از شبستان به بشکم آمد شاه / گشت بشکم ز دلبران چون ماه (رودکی: ۵۴۶).۲. بارگاه.۳. خانۀ تابستانی.
-
خواجه تاش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. ترکی] [قدیمی] xājetāš ۱. هریک از غلام یا نوکرانی که یک خواجه یا رئیس دارند: ◻︎ من و تو هر دو خواجهتاشانیم / بندۀ بارگاه سلطانیم (سعدی: ۱۰۵).۲. [مجاز] همردیف؛ همقطار.
-
تاش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] tāš ۱. یار؛ دوست.۲. صاحب.۳. (پسوند) بهجای پیشوند «هم» به کار میرفت: خیلتاش، شهرتاش، ◻︎ من و تو هردو خواجهتاشانیم / بندۀ بارگاه سلطانیم (سعدی: ۱۰۵).