کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بارور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بارور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بارآور، برآور، برور› bārvar ۱. باردار.۲. باردهنده؛ میوهدهنده.
-
جستوجو در متن
-
برور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] barvar = بارور
-
القاح
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر، اسم مصدر) [عربی] 'elqāh آبستن کردن؛ باردار کردن؛ بارور ساختن.
-
بارخیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) bārxiz ۱. حاصلخیز.۲. بارور.
-
اسپرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: sperme] (زیستشناسی) 'esperm سلول جنسی نر که در بیضهها ساخته میشود و میتواند تخمک را بارور کند؛ اسپرم؛ منیدانه؛ زامه.
-
گشن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: vūšn, gūšn] [قدیمی] gošn نر؛ تخمی؛ فحل.〈 گشن دادن: (مصدر متعدی) [قدیمی]۱. مایۀ آبستنی دادن؛ باردار ساختن.۲. بارور کردن درخت خرما با گرد افشاندن.〈 گشن گرفتن: (مصدر لازم) [قدیمی] بارور شدن؛ باردار شدن؛ آبستن شدن.
-
لقاح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (زیستشناسی) leqāh ۱. بارور شدن؛ آبستن شدن.۲. داخل شدن نطفۀ نر به ماده و به وجود آمدن سلول تخم.۳. گرد درخت خرمای نر که با آن درخت خرمای ماده را بارور میکنند.
-
گشن گیری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) (زیستشناسی) [قدیمی] gošngiri ۱. آمیزش برای آبستن شدن؛ جفتگیری.۲. گردهافشانی در بعضی گیاهان و درختان برای بارور گشتن.
-
ور
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) var دارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پیشهور، هنرور، تاجور، پهناور، بارور، پیلهور، سخنور، نامور، کینهور.
-
گشنی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] gošni ۱. جفتگیری.۲. جفت شدن حیوان نر و ماده.۳. گرد درخت خرمای نر را به درخت خرمای ماده زدن برای بارور شدن آن.
-
برومند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bo(a)rumand ۱. بالغ؛ رشید: جوان برومند.۲. بارور؛ باثمر؛ میوهدار؛ میودهدهنده: درخت برومند.۳. [قدیمی] خرم؛ شاداب: زمین برومند.۳. [قدیمی] کامیاب؛ برخوردار: شاه برومند.
-
آیش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āyeš ۱. (کشاورزی) زمین کشاورزی که یک سال در آن زراعت نکرده باشند و از حیث قوه و استعداد برای کشت و زرع و بار آوردن محصول آماده باشد.۲. (اسم مصدر) (کشاورزی) بارور شدن و میوه دادن درختانی که یکسالدرمیان میوه میدهند، از قبیل سیب و آلو.۳. ...
-
درخت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: draxt] (زیستشناسی) deraxt هر رستنی بزرگ و ستبری که دارای ریشه و تنه و شاخه باشد.〈 درخت لاله: (زیستشناسی) درختی زیبا، با گلهای لالهای زرد و نارنجی که چوبش برای ساختن مبل و اشیای چوبی به کار میرود و بومی آمریکا است.〈 درخت ...
-
تلقیح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] talqih ۱. (پزشکی) داخل کردن ویروس یا میکروب ضعیفشدۀ یک مرض واگیردار به بدن از طریق خراش دادن پوست برای تولید بیماری خفیف بهمنظور ایجاد ایمنی در برابر همان مرض، مانند داخل کردن مایۀ آبله به بدن برای جلوگیری از مبتلا شدن به آن؛ مای...