کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بارو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بارو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bāru باره؛ دیوار قلعه؛ حصار.
-
جستوجو در متن
-
دزغاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دژغاله› [قدیمی] dezqāle ۱. دیوار دور شهر یا قلعه؛ بارو؛ حصار.۲. سنگر؛ جانپناه.
-
کنگره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کنگر› kongere ۱. دندانههای مثلث یا نیمدایره که از گل، سنگ، یا آجر بر بالای دیوار، برج، و بارو میسازند.۲. هرچیز دندانهدار: کنگرۀ پارچه.
-
سرکوب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sarkub ۱. کوبندۀ سر.۲. جایی بلند مانند برج، بارو یا تپه که در هنگام جنگ بتوان از آنجا دشمن را سرکوب کرد.۳. (اسم مصدر) طعنه و سرزنش.
-
شهربند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šahrband ۱. بارو و حصار شهر؛ دیوار دور شهر.۲. زندان.۳. (صفت مفعولی) زندانی؛ کسی که در محاصره باشد: ◻︎ حصار فلک برکشیدی بلند / در او کردی اندیشه را شهربند (نظامی۵: ۷۴۴)، ◻︎ درون دلت شهربند است راز / نگر تا نبیند در شهر باز (سعدی۱: ۱۵۴).