کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بادیة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بادیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: بادیَة، جمع: بَوادی] bādiye صحرا؛ بیابان؛ هامون.
-
بادیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی: باطیَة] bādiye کاسۀ معمولاً بزرگ از جنس سفال، فلز، و مانندِ آن؛ طاس.
-
بادیه پیما
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی، فارسی] [قدیمی] bādiyepeymā رونده در بادیه؛ صحراگرد.
-
بادیه پیمایی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی، فارسی] [قدیمی] bādiyepeymāy(')i بادیه طی کردن؛ درنوردیدن بادیه.
-
بادیه نشین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، فارسی] bādiyenešin ۱. صحرانشین.۲. مردم چادرنشین.
-
جستوجو در متن
-
بدوی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به بَدْو) [عربی: بدویّ] badavi ساکن بادیه؛ بادیهنشین؛ صحرانشین: قبایل بدوی.
-
بداوت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: بداوة] [قدیمی] badāvat صحرانشینی؛ بادیهگردی.
-
اعرابی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت، منسوب به اعراب) [عربی: اعرابیّ، جمع: اَعراب] 'a'rābi عرب بادیهنشین؛ تازی بیابانی.
-
صحرانشین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] sahrānešin کسی که در صحرا و در زیر چادر زندگی میکند؛ بادیهنشین؛ چادرنشین.
-
باطیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: باطیَة] bātiye ۱. (نجوم) از صورتهای فلکی نیمکرۀ جنوبی؛ پیاله.۲. [قدیمی] ظرف شیشهای بزرگی که در آن شراب میریختند؛ کاسه؛ بادیه.
-
سراب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] sarāb تصویری موهوم که در روز و روی سطح افقی به دلیل انعکاس نور بر لایهای از هوای رقیقشدۀ نزدیک به سطح زمین تشکیل میشود: ◻︎ دور است سر آب در این بادیه هشدار / تا غول بیابان نفریبد به سرابت (حافظ: ۴۸).
-
خامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xāme ۱. چربی شیر خام که بهطور طبیعی یا با ماشین خامهگیری از شیر میگیرند.۲. قلم.۳. (زیستشناسی) بخشی از مادگی گل که میان کلاله و تخمدان قرار دارد.۴. نخ ابریشمی.۵. [قدیمی] توده: ◻︎ تا هست خامهخامه به هر بادیه ز ریگ / و ز باد غیبهغیبه بر او نق...
-
اهل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: اهالی] 'ahl ۱. شایسته؛ سزاوار.۲. (اسم) خانواده.۳. (اسم) فامیل؛ افراد خانواده و عشیره؛ قوموخویش؛ خاندان.۴. (اسم) کسانی که در یک جا اقامت دارند.۵. (اسم) وابسته؛ علاقهمند؛ پیرو: اهل تریاک، اهل سفر، اهل تسنن.۶. دارای ویژگیها و ا...