کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باده دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
باده پالا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بادپالا› [قدیمی] bādepālā آنچه شراب را با آن صاف کنند.
-
باده پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] bādeparast ۱. بادهنوش؛ شرابخوار.۲. کسی که نوشیدن باده را بسیار دوست دارد؛ میپرست: ◻︎ به پیری به مستی میازید دست / نه نیکو بُوَد پیر بادهپرست (فردوسی: ۲۱۷۵).
-
باده پیما
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹بادهپیمای› [قدیمی] bādepeymā ۱. بادهخوار؛ بادهنوش: ◻︎ چو با حبیب نشینی و باده پیمایی / به یاد دار محبان بادهپیما را (حافظ: ۲۴ حاشیه).۲. کسی که بسیار باده بخورد.
-
باده پیمایی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] bādepeymāy(')i بادهنوشی؛ شرابخوری.
-
باده فروش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) bādeforuš فروشندۀ باده؛ میفروش.
-
باده کش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] bādekeš بادهخوار؛ بادهپیما.
-
باده گسار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] bādegosār بادهخوار؛ میگسار؛ آنکه عادت به نوشیدن باده دارد.
-
باده گساری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] bādegosāri میگساری؛ بادهنوشی؛ بادهخواری.
-
باده نوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] bādenuš نوشندۀ باده؛ بادهخوار: ◻︎ بادهنوشی که در او رویوریایی نبُوَد / بهتر از زهدفروشی که در او رویوریاست (حافظ: ۶۶).
-
باده نوشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] bādenuši بادهخواری؛ شرابخواری.
-
نوشین باده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (موسیقی) [قدیمی] nušinbāde از الحان سیگانۀ باربد: ◻︎ چو نوشینباده را در پرده بستی / خمار بادۀ نوشین شکستی (نظامی۱۴: ۱۸۰).
-
جستوجو در متن
-
کردنی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kardani لایق و شایستۀ انجام دادن: ◻︎ خون پیاله خور که حلال است خون او / در کار باده باش که کاریاست کردنی (حافظ: ۹۵۶).
-
سخت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) saxt ۱. [مقابلِ آسان] دشوار؛ مشکل.۲. [مقابلِ نرم و سست] سفت.۳. محکم و استوار.۴. [قدیمی، مجاز] بخیل، خسیس.۵. (قید) بسیار: ◻︎ بیا که قصر امل سخت سستبنیاد است / بیار باده که بنیاد عمر بر باد است (حافظ: ۹۰).〈 سخت گرفتن: (مصدر لازم) کار را بر ...
-
صفا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: صفاء] safā ۱. صمیمیت؛ یکرنگی.۲. پاک، روشن، و خالص شدن.۳. [عامیانه] تفریح.٤. خوشی و خرمی.٥. (اسم) (موسیقی) گوشهای در دستگاه شور.٦. [قدیمی] پاکی؛ پاکیزگی.٧. [قدیمی] روشنی.〈 صفا دادن: (مصدر متعدی)۱. زدودن چیزی و به آن جلا و رونق...