کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
باج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹باژ› bāj ۱. پولی که بهزور از کسی گرفته شود.۲. [قدیمی] خراج؛ مالیات؛ عوارض: ◻︎ سزد اگر همه دلبران دهندت باج / تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج (حافظ۱: ۱۳۳).۳. [قدیمی] آنچه پادشاهان بزرگ از پادشاهان مغلوب و زیردست خود میگرفتند.۴. [قدیمی] پولی...
-
باج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: vāĵak, vāĵ] ‹واج، واژ، باژ› bāj ۱. در آیین زردشتی، از مراسم مذهبی: ◻︎ چو آمد وقت خوان، دارای عالم / ز موبد خواست رسم باج و برسم (نظامی۲: ۱۵۹).۲. (اسم مصدر) در آیین زردشتی، خاموشی و سکوت هنگام اجرای بعضی مراسم مذهبی.۳. [قدیمی] گفتار؛ سخن...
-
واژههای مشابه
-
باج بگیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹باجگیر› bājbegir باجگیرنده؛ باجستان؛ کسی که بهزور و قلدری از دیگران باج میگیرد.
-
باج خانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹باژخانه، باجگاه› [قدیمی] bājxāne = باجگاه
-
باج ستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] bājsetān باجگیر؛ باجگیرنده.
-
سروش باج
فرهنگ فارسی عمید
[= گفتار سروش؛ نماز سروش] sorušbāj در آیین زردشتی، یکی از نمازهای زردشتیان که صبح زود پس از برخاستن از خواب به جا آورده میشود؛ اوستای دستورو.
-
جستوجو در متن
-
باژخواه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹باجخواه› [قدیمی] bāžxāh آنکه مطالبۀ باج و خراج کند؛ باجگیر؛ باجستان.
-
باژبان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹باجبان› [قدیمی] bāžbān مٲمور وصول باج و خراج؛ باجدار؛ باژدار.
-
جبایت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: جبایة] [قدیمی] jebāyat جمع کردن باجوخراج؛ باجوخراج گرفتن.
-
راهداری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) rāhdāri ۱. نگهبانی راه؛ محافظت جاده.۲. باج راه؛ باج و مالیاتی که در راه از مسافر گرفته شود.
-
جبا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جباء، جمع: اجباء] [قدیمی] jebā باجوخراج.
-
جابی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] jābi جمعکنندۀ باجوخراج.
-
مکس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مکوس] [قدیمی] maks باج؛ عوارض گمرکی.