کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بابا جلوی چشم آوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ریش بابا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) rišbābā نوعی انگور با دانههای دراز و درشت.
-
جستوجو در متن
-
متزلزل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَزلزل] mote(a)zalzel ۱. لرزنده؛ لرزان.۲. مضطرب.۳. (ادبی) در بدیع، آوردن کلمهای در نظم یا نثر که هرگاه اِعراب آن تغییر داده شود معنی کلام فرق کند، مثلاً مدح، هجو شود یا هجو، مدح گردد، مانندِ این شعر: به بیحد چون رسید و ماند حد را / به...
-
تکرار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tekrār ۱. عملی را دو یا چند مرتبه انجام دادن.۲. سخنی را دوباره گفتن.۳. (ادبی) در بدیع، مکرر آوردن کلمهای بهمنظور تٲکید یا غرض دیگر، مانندِ این شعر: باران قطرهقطره همیبارم ابروار / هر روز خیرهخیره از این چشم سیلبار (عسجدی: ۴۱).
-
غض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غضّ] [قدیمی] qaz[z] ۱. فروخواباندن چشم: غضّ بصر.۲. پایین آوردن آواز: غض صوت.۳. (صفت) تازه؛ تروتازه.۴. (اسم) شکوفۀ نازک.۵. (صفت) تازهرو و خندان.۶. (اسم) گوسالۀ نوزاد.
-
ایهام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ihām ۱. (ادبی) در بدیع، آوردن کلمهای که دو معنی قریب و بعید داشته باشد و مراد گوینده معنی بعید باشد؛ توریه، مانند: در گوشهای نشستهام اکنون و همچنان / هستم ز دست مردمکی چند در عذاب ـ من درد را به گوش نیارستمی شنید / اکنون به ...
-
ادماج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (ادبی) 'edmāj در بدیع، آوردن سخنی در ضمن مدح یا ذم یا غیر آن که بر موضوع دیگر دلالت کند و بر شیوایی و لطف سخن بیفزاید، مانندِ این بیت: در عهد شاه عادل اگر فتنه نادر است / این چشم مست و فتنۀ خونخوار بنگرید (سعدی۲: ۴۴۹) که شاعر د...
-
پیام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pētām] payām سخن یا مطلبی (کتبی یا شفاهی) که از طرف کسی برای دیگری فرستاده شود؛ پیغام؛ خبر: ◻︎ در راه عشق وسوسهٴ اهرمن بسیست / پیش آی و گوش دل به پیام سروش کن (حافظ: ۷۹۶).〈 پیام رساندن (گزاردن، آوردن): (مصدر متعدی) منتقل کردن پیام...
-
جناس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (ادبی) jenās در بدیع، آوردن دو یا چند کلمه که در تلفظ شبیه هم یا همجنس اما در معنی مختلف باشد، مانندِ کلمۀ «نای» در این شعر: چون نای بینوایم از این نای بینوا / شادی ندید هیچکس از نای بینوا (مسعودسعد: ۳۱). نای اول آلت موسیقی و نای ...
-
جمع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] jam' ۱. [جمع: جموع] جماعت؛ گروه؛ گروه مردم.۲. (ریاضی) یکی از چهار عمل اصلی حساب که چند عدد را روی هم مینویسند و آنها را به هم میافزایند.۳. (اسم مصدر) قرار دادن دو یا چند چیز در کنار یکدیگر.۴. (اسم مصدر) گرد آوردن؛ فراهم آوردن.۵. (...
-
ابرو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: abrūk] ‹برو› 'abru ۱. (زیستشناسی) خطی از مو که در زیر پیشانی و بالای چشم میروید.۲. (ریاضی) آکلاد.۳. خطی که برای اضافه کردن کلمهای در میان کلمات کشیده میشود.〈 ابرو انداختن: (مصدر لازم) [عامیانه] بالا انداختن ابرو در حال رقص...
-
حسن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: مَحاسِن] hosn ۱. خوبی؛ نیکویی: حسن نیت.۲. (اسم) ویژگی مثبت؛ امتیاز.۳. زیبایی؛ جمال.〈حسن تخلص: (ادبی) در بدیع، بیت یا مصراعی که هنگام گریز از تغزل به مدح ممدوح شیوهای پسندیده و کلمات متناسب و دلنشین در آن به کار رود تا میا...
-
تب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تپ› (پزشکی) tab حالت زیاد شدن حرارت بدن که گاهی با برخی تغییرات موضعی و امراض دیگر همراه است.〈 تب آوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] مبتلا شدن به تب.〈 تب خرگوشی: (پزشکی) = تولارمی〈 تب دق: (پزشکی) = سلّ〈 تب راجعه: (پزشکی) بیماری عف...
-
پیش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pēš, pat(i)š] piš ۱. [مقابلِ پس] جلو.۲. (قید) قَبل؛ سابق؛ در زمان گذشته.۳. (حرف اضافه) نزد.۴. (ادبی) = ضمه〈 پیش ایوان: [قدیمی]۱. ایوان.۲. جلو ایوان.〈 پیش بردن: (مصدر متعدی)۱. جلو بردن.۲. کاری را با کامیابی و پیروزی به پایان ر...
-
آب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āp] ‹آو، او› 'āb ۱. (شیمی) مادهای مایع، بیطعم، بیبو، و مرکب از اکسیژن و هیدروژن با فرمول شیمیایی H۲O که در طبیعت به مقدار زیاد موجود است و سه ربع روی زمین را فراگرفته. در صد درجۀ سانتیگراد جوش میآید و در صفر درجۀ سانتیگراد من...