کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
این قبیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بنشن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bonšan حبوبات از قبیل نخود، لوبیا، ماش، عدس، و امثال آنها.
-
قبیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] qabil ۱. جماعت؛ گروه.۲. [قدیمی] ضامن؛ کفیل؛ پذرفتار.
-
مواشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ ماشیة] [قدیمی] mavāši چهارپایان، از قبیل گاو، گوسفند، و شتر.
-
سرگین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sargīn] sergin فضلۀ چهارپایان از قبیل اسب و الاغ و استر.
-
پرز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پرزه› porz ۱. کُرک.۲. (زیستشناسی) تارهایی بسیارنازک و شبیه کرک که روی بعضی از میوهها، از قبیل هلو، به، و مانند آنها وجود دارد.۳. خواب پارچه، از قبیل مخمل و ماهوت.۴. تارهایی شبیه پشم نرم که از ساییده شدن قالی و پارچههای پشمی جمع میشود.
-
آجیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ājil مخلوطی از خشکبار از قبیل پسته، فندق، بادام، نخودچی، تخم کدو، و تخم هندوانۀ تفتداده.
-
آدم نمایان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب. فارسی] (زیستشناسی) 'ādamna(e,o)māyān تیرهای از حیوانات پستاندار از قبیل میمونها که شبیه انسان هستند.
-
آکروبات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: acrobate] (ورزش) 'ākrobāt ورزشکاری که حرکات موزون و دشوار از قبیل بندبازی، ژیمناستیک، و مانند آنها انجام بدهد.
-
بازیکن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) (ورزش) bāzikon آنکه در مسابقهای از قبیل فوتبال، والیبال، و مانندِ آن بازی میکند.
-
بهیمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: بهیمَة، جمع: بَهائِم] bahime حیوان چهارپا، از قبیل گاو، گوسفند، اسب، شتر، و استر.
-
کل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) kal ۱. بز نر.۲. حیوان نر، از قبیل گاو، گوسفند، بز، و آهو.۳. گوسفند بیشاخ.
-
مدفع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مدافع] medfa' ۱. (نظامی) آلت دفاع از قبیل توپ و تفنگ.۲. [قدیمی] آلت دفع.
-
تلی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] toli ۱. دستافزار حجام.۲. کیسهای که در آن اسباب خیاطی از قبیل سوزن، نخ، و انگشتانه بگذارند.
-
جماد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، مقابلِ نبات و حیوان، جمع: جمادات] jamād هر چیز بیجان و بیحرکت، از قبیل سنگ، چوب، فلز، و امثال آنها.
-
بی مهرگان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) bimohregān جانورانی که ستون فقرات و استخوانبندی ندارند، از قبیل آغازیان، خارپوستان، کرمها، نرمتنان.