کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
این طور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
اطوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ طَور] 'atvār = طور to[w]
-
علی السویه
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی: علیالسّویَّة] 'alassaviy[y]e بهطور مساوی؛ به طور یکسان و برابر.
-
اشتراکی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به اشتراک) [عربی. فارسی] 'ešterāki ۱. کمونیست؛ پیرو کمونیزم.۲. (صفت نسبی، قید) به طور مشترک؛ با هم.
-
کنور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] konur رعد؛ غرش ابر: ◻︎ بلرزید صحرا و کوه از کنور / تو گفتی که برق آتشی زد به طور (فرقدی: لغتنامه: کنور).
-
دگرسان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) ‹دیگرسان› [قدیمی] degarsān دگرگون؛ طور دیگر؛ جور دیگر: ◻︎ مشیات خلق نگردد دگرگون / قضیات سابق نگردد دگرسان (عبدالواسع جبلی: ۲۹۴).
-
دگرگون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) degargun ۱. جور دیگر؛ طور دیگر.۲. واژگون و سرنگون.۳. منقلب.۴. رنگ دیگر.
-
سیار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] sayyār آنکه یا آنچه همیشه یا به طور متناوب حرکت کند یا از جایی به جای دیگر برده شود: چراغ سیار.
-
مطبقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مطبقَة] (پزشکی) [قدیمی] motbeqe تب شدیدی که یک روز به طور مداوم ادامه دارد.
-
طاری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: طارئ] [قدیمی] tāri ۱. ویژگی چیزی که به طور ناگهانی عارض شده است.۲. جاری.۳. (اسم، صفت) مسافر.
-
طور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَطوار] to[w]r ۱. نوع؛ گونه.۲. [قدیمی] حالت؛ چگونگی.٣. [قدیمی] مرتبه؛ نوبت.
-
طور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از نَبَطی] tur ۱. پنجاهودومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۴۹ آیه.۲. [قدیمی] کوه.
-
لباس شویی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] lebāsšuy(')i ۱. شستن لباس؛ شستن جامه.۲. شغل و عمل لباسشو.۳. وسیلۀ برقی که به طور خودکار لباس میشوید.
-
غریزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غریزَة، جمع: غرائز] ‹غریزت› qarize ۱. (روانشناسی) ویژگی، توانایی، یا قابلیت وراثتی؛ طبیعت؛ سرشت.۲. [عامیانه] حسی که به طور مبهم به شخص آگاهی میدهد.۳. [عامیانه] میل جنسی: غریزۀ جنسی.
-
پراندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹پرانیدن› parāndan ۱. پرواز دادن.۲. پرتاب کردن.۳. [عامیانه] به زبان آوردن کلمه بهصورت ناگهانی و بداهه.۴. [عامیانه] به طور ناگهانی کسی را بیدار کردن.
-
پنهانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) penhāni ۱. نهانی؛ نهفته؛ پوشیده.۲. (قید) به طور پوشیده ◻︎ دی عزیزی گفت حافظ میخورد پنهان شراب / ای عزیز من نه عیب آن بِه که پنهانی بُوَد (حافظ: ۴۴۰).