کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
این (هم) پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
هم کنار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] hamkenār دو تن که در کنار هم یا در آغوش هم باشند.
-
آهوفغند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āhufaqand آنکه مانند آهو جستوخیز کند؛ آهوجه: ◻︎ هم آهوفغند است و هم تیزتک/ هم آهستهخوی است و هم تیزگام (فرالاوی: شاعران بیدیوان: ۴۱).
-
فغند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] faqand ۱. رقص.۲. جستوخیز: ◻︎ هم آهوفغند است و هم تیزتک / هم آهستهخوی است و هم تیزگام (فرالاوی: شاعران بیدیوان: ۴۱).
-
اسپاس دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] 'espāsdār سپاسگزار: ◻︎ هم حقشناس باشد هم حقگزار باشد / هم در بدی و نیکی اسپاسدار باشد (منوچهری: ۱۹).
-
اصطکاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'estekāk ۱. به هم خوردن دو چیز.۲. مالش دو چیز به هم؛ به هم ساییدن.
-
اتصال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ettesāl ۱. به هم وصل شدن؛ به هم رسیدن؛ به هم پیوستن.۲. پیوستگی؛ ارتباط.
-
پیاپی
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) pe(a)yāpey پیدرپی؛ پشتِ سر ِهم؛ دنبال ِهم.
-
مماثل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] momāsel همانند؛ مانند هم؛ مثل هم؛ برابر.
-
هم
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [پهلوی: ham] ham ۱. یکدیگر.۲. (پیشوند) همکاری؛ مشارکت (در ترکیب با کلمۀ دیگر): همسایه، همنشین، همخواب، همکار، همراه، همدست، هماورد، همدم، همزاد، همسر، همگروه، همنفس، همسفر، همدرس، همعنان، همصورت، همسیرت.۳. (قید) هردو؛ همه: هم این، هم آن...
-
تلفیق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] talfiq ۱. دو چیز را به هم آوردن.۲. [قدیمی] دو پارۀ جامه را به هم دوختن.۳. سخن را به هم پیوند دادن.۴. ترتیب دادن.۵. آراستن و با هم جور کردن.۶. به هم پیوند دادن و مرتب ساختن کلمات.
-
کیپ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] kip ۱. پر؛ انباشته.۲. درهمرفته و بههمچسبیده؛ تنگ هم؛ چفت هم.
-
تسالم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tasālom با هم صلح کردن؛ با هم آشتی کردن.
-
تشاور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tašāvor با هم مشورت کردن؛ با هم کنکاش کردن.
-
تماشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tamāši با هم راه رفتن؛ با هم قدم برداشتن.
-
مشابهت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مشابـَهة] mošābehat ۱. شبیه هم بودن؛ مانند هم شدن.۲. همانندی.