کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ایمن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ایمن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: اَیمن] [قدیمی] 'a(e)yman ۱. [مقابلِ ایسر] راست؛ طرف راست؛ سمت دست راست؛۲. (صفت) مبارک؛ میمون.۳. (صفت) نیکبخت.
-
ایمن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی: آمِن] 'imen ۱. در امان؛ بیخوف؛ آسودهخاطر: ◻︎ مشو ایمن که تنگدل گردی / چون ز دستت دلی به تنگ آید (سعدی: ۱۲۳).۲. [قدیمی] امین؛ مورد اعتماد.
-
جستوجو در متن
-
برخفج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹برخفچ، برغفچ، خفج› [قدیمی] barxafj = بختک: ◻︎ به وصال اندر ایمن بُدم از گشت زمان / تا فراق آمد و بگرفت چو برخفج مرا (آغاجی: شاعران بیدیوان: ۱۹۰حاشیه).
-
خاربار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xārbār تودۀ خاروخس: ◻︎ ششم گردد ایمن ز نااستوار / همی پرنیان جوید از خاربار (فردوسی: ۷/۱۹۵).
-
مهیمن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] mohaymen ۱. از نامهای باریتعالی.۲. [قدیمی] ایمنکننده.۳. [قدیمی] گواهِ صادق.۴. [قدیمی] نگهبان.
-
ناسگالیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) [قدیمی] nāsegālide بیفکر؛ بیتٲمل؛ نیندیشیده؛ اندیشهنکرده: ◻︎ گر نهای ایمن از سپهر کهن / ناسگالیده هیچ کار مکن (؟: لغتنامه: ناسگالیده)
-
آسیاسنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'āsiyāsang سنگ آسیا؛ هر سنگ بزرگ شبیه سنگ آسیا: ◻︎ سهمگین آبی که مرغابی در او ایمن نبودی / کمترین موج آسیاسنگ از کنارش درربودی (سعدی: ۱۲۲).
-
کنشتو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کنشتوک، کنستو› [قدیمی] kanaštu چوبی که برای شستن جامه و پارچه به کار میرود؛ اشنان: ◻︎ ایمن بزی اکنون که بشستم / دست از تو به اشنان و کنشتو (شهیدبلخی: شاعران بیدیوان: ۳۵).
-
سهمگین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: sahmgēn] ‹سهمگن› sahmgin خوفناک؛ ترسناک؛ ترسدار؛ ترسآور: ◻︎ سهمگین آبی که مرغابی در او ایمن نبودی / کمترین موج آسیاسنگ از کنارش درربودی (سعدی: ۱۲۲).
-
اوباردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹اوباریدن، اوبردن› [قدیمی] 'o[w]bārdan بلع کردن؛ بلعیدن؛ فروبردن به حلق؛ ناجویده فروبردن: ◻︎ به دشت ار به شمشیر بگذاردم / از آن بِه که ماهی بیوباردم (رودکی: ۵۴۳)، ◻︎ ایمن مشو از زمانه زیراک او / ماریست که خشک و تر بیوبارد (ناصرخسرو...
-
جناح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جَناح، جمع: اجنِحَة] je(a)nāh ۱. (ورزش) هریک از دو سمت راست یا چپ در زمین بازی.۲. (نظامی) [قدیمی] هریک از دو طرف لشکر که در میدان جنگ در سمت راست و چپ قلب قرار میگرفت.۳. [قدیمی] بال.〈 جناح ایمن: جناح راست؛ میمنه.〈 جناح ایسر:...
-
زاده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) zāde ۱. زاییده؛ زاییدهشده.۲. (اسم) فرزند: ◻︎ بزرگان شدند ایمن از خواسته / زن و زاده و باغ آراسته (فردوسی: ۷/۸۰).۳. فرزند (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آدمیزاده، امامزاده، بزرگزاده، پرستارزاده، گدازاده، ◻︎ به ناپاکزاده مدارید امید / ...
-
ارنی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، شبه جمله) [عربی] 'areni بنمایان مرا: ◻︎ با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم / همچو موسی اَرِنیگوی به میقات بریم (حافظ: ۷۴۸)، ◻︎ چو رسی به کوه سینا، ارنی مگوی و بگذر / که نیرزد این تمنا به جوابِ لنترانی (؟: لغتنامه: لنترانی). Δ اشار...